آرامش و طمأنینه ادیسون وقتی که آزمایشگاهش جلوی چشمانش دود میشد، برایم خیلی الهامبخش است. او این حرفها را به پسرش میزند، پسری که فکر میکرد پدرش با شنیدن خبر آتشسوزی آزمایشگاهش سکته خواهد کرد:
«میبینی چقدر زیباست! رنگآمیزی شعلهها را میبینی؟ حیرتآور است! من فکر میکنم که آن شعلههای بنفش به علت سوختن گوگرد در کنار فسفر به وجود آمده است! وای! خدای من، خیلی زیباست! کاش مادرت هم اینجا بود و این منظره زیبا را میدید. کمتر کسی در طول عمرش امکان دیدن چنین منظره زیبایی را خواهد داشت! نظر تو چیست پسرم؟ پسر حیران و گیج جواب داد: پدر تمام زندگیات در آتش میسوزد و تو از زیبایی رنگ شعلهها صحبت میکنی؟ چطور میتوانی؟ من تمام بدنم میلرزد و تو خونسرد نشستهای؟ پدر گفت: پسرم از دست من و تو که کاری بر نمیآید. ماموران هم که تمام تلاششان را میکنند. در این لحظه بهترین کار لذت بردن از منظرههایی است که دیگر تکرار نخواهد شد! در مورد آزمایشگاه و بازسازی یا نوسازی آن فردا فکر میکنیم! الآن موقع این کار نیست! به شعلههای زیبا نگاه کن که دیگر چنین امکانی را نخواهی داشت!»
یک مطلب دیگر هم از خیلی قبلترها توی ذهنم است با این مضمون که «وقتی کشتی دارد غرق میشود، داد و فریاد زدن و ترسیدن کاری به پیش نمیبرد، اگر سازت را از جیبت بیرون بیاوری و مشغول نواختنش شوی، مرگ آرامتری خواهی داشت.»
این دو داستان، در وقتهایی که کاری از دستم بر نمیآید برایم تاثیرگذارند. هر اتفاقی، منظرههایی تکرارنشدنی دارد که هر کسی شانس تماشای آنها را نمییابد. به نظرم یکجور توانایی خاص است که بین احساس اولیهای که ما را وا میدارد در شرایط دشوار، توی سرمان بزنیم، به زمین و زمان فحش بدهیم و کم بیاوریم، و احساسی ثانویهای که واقعیت را پذیرفته و میخواهد تا فرصت هست تمام این واقعیت را تماشا کند، احساس دومی را برگزیند. از این احساس که سرشار شدیم، با قدرت بیشتری ادامه میدهیم.