«آشپزی مثل پرستاری از نوزاد میمونه. همونطوری که پرستار نوزادا رو تکون تکون میده تا آروم بشن، آشپزا هم ماهیتابهشون رو تکون میدن تا غذاشون رو درست کنند. اگه مردا بتونن از پس آروم کردن یه نوزاد بربیان، میتونن از پس آشپزی هم بر بیان.»
رفتم تا تلویزیون را خاموش کنم که دیدم یک سرآشپز آقا در یک فیلم کرهای دارد این حرفها را به آشپزش میزند. تا حالا نشنیده بودم که کسی اینقدر خوب شغلش را توضیح بدهد. نشستم به دیدن سریال و کنجکاو شدم قسمتهای بعدش را هم ببینم. البته این برای حدود ده، یازده ماه قبل است و اسم آن سریال «پاستا» بود و از شبکه دو پخش میشد.
داستان درباره سرآشپز جوانیست که در پختن پاستا خبره است و سودای متمایز بودن و موفقیت به شیوه خودش را دارد. دوست دارد آشپزخانهای مطابق خواستههای خودش داشته باشد. در این مسیر، غذای معروف رستورانی که در آن کار میکند را از منو خارج میکند چون برای تهیه آن، باید پرندگانی به طور بیرویه و غیرانسانی پرورش یافته و کشته شوند. یا یکی از چاشنیهای غذا را که شکر فراوانی دارد و بسیار هم پرطرفدار است را هم به خاطر مضر بودنش برای سلامتی از منو حذف میکند. پایِ تمام سرزنشها و افت مشتریها هم میایستد تا جایی که در نهایت موفق شده و جایگاه اصلیاش را به دست میآورد.
نکته دیگر این سریال، فرم بدنی مناسب سرآشپز و آشپزها بود. البته کرهایها به طور معمول فیزیک بدنی خوشتناسبی دارند، اما مرا به این فکر فرو برد که چرا تا حالا در میان آشپزهایی که در تلویزیون دیدهام یا به صورت موردی میشناسم، آشپز خوشتناسبی ندیدهام؟ چرا آشپزها بیشتر از فوتوفنهای خوشمزه شدن غذاها و کمتر درباره سلامت بودنشان سخن میگویند؟ چرا مثل سرآشپز چوی هیون ووک، از فن آشپزیشان برای جا انداختن فرهنگ غذای سالم و حذف عادتهای غذایی بد استفاده نمیکنند؟ یا حتی وقتی پای آسیب به محیط زیست و موجوداتش مطرح میشود، با اخلاقیت و ابتکارشان به دنبال راهحل جایگزینی نمیروند؟
البته اینهایی را که اینجا مینویسم مهمترین چیزهایی است که از این سریال فهمیدم. باقیاش بنظرم بسیار آبکی بود. اما برای من ارزشش را داشت چون نگاهی جدید به آشپزی پیدا کردم. با اینکه فکر میکردم آشپزی کاری یکنواخت و خستهکننده است، در این سریال فهمیدم که با داشتن خلاقیت، جستجوی راهحلهایی برای ایجاد تنوع و دقت به جزئیات میتوان آن را به یک تفریح لذتبخش تبدیل کرد. از آن پس، غذاهایی که میخورم را بیشتر حس میکنم. مثل سرآشپزها دوست دارم یک غذا را به طعمهای تشکیلدهندهاش تجزیه کنم و از ترکیبشان لذت ببرم. البته حدس میزنم سرآشپزها این کار را میکنند.
غذا درست کردن هم فعالیت لذتبخشی است. بیش از آنکه در عمل آزموده باشماش از طریق کلمات به آن باور پیدا کردهام. یادم هست که جولیا کامرون در کتاب راه هنرمند، آشپزی، لمس و خرد کردن سبزیجات، یکدستی، نظم و ترتیب و ترکیب رنگهای طبیعی و … را یکی از راههای تقویت خلاقیت شمرده بود. میخواستم نقل قول دقیقش را بنویسم ولی دوباره کتاب را دوره کرده ولی نیافتمش. این جمله از سالها پیش در خاطرم هست که اروپاییها یک غذا را ظرف پنج دقیقه پخته و دو ساعت مشغول خوردنش هستند. در حالیکه ما در دو ساعت غذایی را میپزیم و پنج دقیقهای میخوریماش.
سودای سلامت روح و جسم را داشتن خیلی با خوردن هرگونه غذایی که دلمان بخواهد جور در نمیآید. خوردن هرگونه غذایی که دلمان بخواهد هم با شرایط این روزها جور در نمیآید. اگر باورهایمان را نسبت به عادتهای غذاییمان تغییر دهیم میتوانیم لذتی همیشگی از غذاها ببریم. غذاها دنیا را به جای خوشمزهتر و تحملپذیرتری تبدیل کردهاند. ما هم هوای دنیا و خودمان را داشته باشیم. شاید این روزها فرصت خوبی برای این تمرین کردن باشد.