وقتی یکی از اولین متنهایی که ترجمه کرده بودم را نشان دوستم دادم، یکی دو خطش را خواند و گفت: «از این انگیزشیاست که!» و ادامهاش نداد. البته موضوع دقیقترش، توسعه فردی بود. آن زمان، بیاعتناییاش به کارم بیشتر به چشمم آمد. مثلا متنی را با کلی تلاش و اشتیاق از یک زبان و فرهنگ وارد زبان و فرهنگ جدیدی کرده بودم.
مدتی که گذشت و بیشتر به میزان مطالعه و سلیقه افراد توجه کردم، فهمیدم که برخی افراد به شدت مخالف موضوعات انگیزشی هستند. البته منظورم از انگیزشی مطالب از دل برآمده و تجربه شدهای است که حاصل زحمات و تلاشهای نویسندگانشان در ایجاد تغییری در خودشان و در این دنیا است. با خواندنشان انگیزهای درونمان شکل میگیرد تا دست به اقدامی بزنیم. اهمیتشان در آن حرکتیست که ایجاد میکنند و در آن روحیه و حس امکانپذیریای است که دریافت میکنیم.
میدانم که نمیشود همیشه کتابهای انگیزشی بخوانیم و لذت ببریم. اما شمشیر را هم از رو بر آنها نبندیم. یک جایگاهی برایشان باقی بگذاریم تا هرازگاهی بخوانیمشان و چیزهایی را درونمان زنده کنند. قبل از اینکه کتابهای عمیقتر و قطورتری را بخوانیم، با جملات و کلیپهای انگیزشی آشنا شدیم و الان در ادامه همان مسیری هستیم که با آنها آغازش کردیم.
من هنوز برای آن احساسی که سالها پیش از دیدن کلیپهای سخنرانی جول استین و آرامش و قدرتی که از آن دریافت میکردم، ارزش قائلم. برای حسی که از سخنرانیهای آنتونی رابینز و آن خانمی که در تد سخنرانی میکرد و حضار را میخنداند و الان اسمش یادم نیست، ارزش قائلم. با اینکه تازه زبان یاد گرفته بودم و همه صحبتهایش را نمیفهمیدم ولی وقتی حضار میخندیدند، من هم میخندیدم. برای آن کلیپی که تمام صحبتهای گویندهاش را در دفترم نوشتم هم ارزش قائلم. برای آن حسی که وقتی تلگرام تازه آمده بود و در اولین گروههایی که داشتیم مطالب انگیزشی میگذاشتیم و لایک میکردیم هم ارزش قائلم. ارزش قائلم چون انگیزه آن زمانم بودند.
مهمتر از انگیزشی خواندن، انگیزشی نوشتن و انگیزشی صحبت کردن، انگیزشی زیستن است. اینکه اهداف، رفتارها و فعالیتهایمان اول از همه انگیزه خودمان برای ادامه بهتر زندگی باشد.