نلسون ماندلا میگوید: «سعی کن انتخابهایت بازتابی از امیدهایت باشد، نه ترسهایت.» این جملهاش متر و معیار جدیدی برای تصمیمگیری به دستم داد. هر تصمیم مسیر جدیدی روبرویمان باز میکند و ماجراهای خاص خودش را دارد. کار دشواری هم هست. من خیلی وقتها محتاطانه تصمیم گرفتهام، اندک وقتهایی هم شجاعانه. توی تصمیمهای محتاطانه، نگرانی چندانی نداری، اوضاع معمولا طبق پیشبینی پیش میرود و به دردسری نمیافتی. اما پای تصمیم شجاعانه ماندن، استقامت روحی و جسمی میخواهد. کم میآوری، حتی به پشیمان شدن فکر میکنی، اما در نهایت، ادامه میدهی.
تا الآن، به صورت آگاهانه نمیدانستم که در پس انتخابهایم،میتواند امید یا ترس وجود داشته باشد. فکر میکردم بهترین تصمیمها را میگیرم. ولی الآن میبینم که برای من، بیشتر ترس بوده است؛ نکند اینجوری شود، نکند آنجوری نشود، اگر بد شد چه، اگر خراب شد چه، اگر نتوانستم چه و … و در نهایت یک تصمیم خوشکل و زهراپسند میگرفتم.
انتخابهایم میتوانند اینگونه باشد که بسیار خوب، میروم سراغش تا ببینم چه میشود، سعیام را میکنم تا نتیجه بگیرم، انجامش میدهم شاید آنقدرها که فکر میکنم بد نباشد، انجامش میدهم تا دستکم، ترسم بریزد و …
مننم تصمیمهای زهرا پسندانه و مامانِ زهرا پسندانه زیاد گرفتم:) اما رضایت از خود وقتی شروع شد که با وجود ترس رفتم سراغ کاری که واسم مجهول بود. تصمیمهای شجاعانه زمین خوردن دارن، ذهنت مدام میخواد برگرده عقب، برگرده به نقطۀ امن خودش و فقط کافیه به چشم برهم زدنی غافل بشی تا مثل کش تنبون! برگرده سر نقطۀ اول. منم این روزها دارم تمرین میکنم که بجای درجا زدن از سر ترس قددمهای شجاعانۀ لرزان بردارم. میدونم زمین میخورم اما عقب نمیکشم چون هر زمین خوردن یه درسیه برای اینکه بار بعدی که زمین خوردم راحتتر بلند بشم. زمین خوردن باعث میشه بهتر یاد بگیرم و نفاط ضعفم رو بشناسم.
میخوام تصمیمهای زهرا پسندانهام از سر امید باشه.
ممنون به خاطر اون نقل قول زیبا و این متن خوب:)
مامان زهراپسندانه رو خوب گفتی. من ذهنم اونقدر فراتر نرفت ولی واقعا همینطوره.
در ضمن، تبریک میگم بهت. تو داری بزرگتر میشی:))