کتاب ” مرغ مقلد” را به تازگی خواندهام. البته کتاب نوجوان است و من آن را با کتاب ” کشتن مرغ مقلد” اشتباه گرفته بودم. مهم این است که اتفاقی با کتابی آشنا شدم و ارتباط خوبی با آن برقرار کردم. اسم کتاب برایم نکتهای دارد که در چند کتاب دیگر نیز توجهم را به خودش جلب کرده است؛ کتابِ گاو بنفش، جاناتان مرغ دریایی، گاو از غلامحسین ساعدی. بله حیواناتی که برای نامگذاری یک کتاب انتخاب شدهاند. بوف کورِ صادق هدایت نیز همین طور. شاید این حیوانات نماد خاصی باشند که نویسنده مد نظر دارد شاید هم نه.
هنوز هیچ کدام از این کتابها را نخواندهام و این اولین نکتهای است که از روی اسمشان برداشتهام.
اما کتاب مرغ مقلد در مورد دختری است که به اوتیسم مبتلاست و در درک محیط اطرافش و ارتباط برقرار کردن با آن دچار مشکل است همین طور اطرافیانش نیز این مشکل را در درک دنیای او دارند. کیتلین دنیای سیاه و سفید را ترجیح میدهد و از ترکیب رنگها بدش میآید، در صحبتهایش بسیار رک است و خیلی نسبت به حریم شخصیاش حساس است. رفتار آدمها به آسانی برایش قابل درک نیست و خانم مدیر در مدرسه به او کمک میکند تا ارتباط بهتری با دوستانش برقرار کند.
خانم مدیر از او میخواهد در کارهای گروهی شرکت کند تا دوستانی پیدا کند. کیتلین میگوید: من دوست زیاد دارم؛ لغتنامهام، تلویزیون و کامپیوتر. خانم مدیر از او میپرسد چطور با آنها برخورد میکنی؟ کیتلین جواب میدهد میگذارم به حال خودشان باشند؛ چیزی که همیشه از من میخواهند میگویند کیتلین ولمان کن.
کیتلین میداند که برای مودب بودن باید بگوید ممنون و به نشانهی احترام و توجه، هنگام گفتگو باید به چشمهای طرف مقابلش نگاه کند.
وقتی خانم مدیر به او یاد میداد که به چشمهایش نگاه کند تمام مدت به چشمهای خانم مدیر زل زده بود تا اینکه خانم مدیر به او گفت لازم نیست انقدر طولانی و با شدت به کسی زل بزنی. باید به چشمهایت استراحت بدهی. کیتلین میگوید اینکه خیلی سخت است. خانم مدیر میگوید ولی از پسش برآمدی از این به بعد باید تلاشمان روی اصلاح خودمان باشد، به این میگویند “درایت”. از این کلمه خوشم میآید یعنی چی؟ یعنی در موقعیت سخت کاری را با مهارت و زیرکی انجام دادن. و کلمهی دیگری به لغتنامهی کیتلین اضافه شد.
برای پیدا کردن دوست خانم مدیر به او پیشنهاد میکند که با بچههای کوچکتر از خودش دوست شود، آنها دوست جدید را دوست دارند هیچ بچهای نیست که تنها باشد. کیتلین میگوید چرا یک نفر را میشناسم ولی نمیتوانم با او دوست شوم چون برادرم گفته با خودت حرف نزن، به خصوص وقتی که در بین مردم هستی.
موضوع کتاب فقط درمورد درک کردن نیست، من با این بخش از کتاب بیشتر ارتباط برقرار کردم. من هم مانند کیتلین با لپ تاپ، نوشتن و کتاب دوستم؛ اینها مرا به حال خودم میگذارند. با خودم حرف نمیزنم حرفهایم را برای خودم مینویسم؛ با هم دوست شدهایم دوستیمان خوب اما ارتباط برقرار کردنمان گاهی سخت میشود.کمی درایت لازم دارم تا خودم و دنیایم را درک کنم.باید بیشتر به چشمانش نگاه کنم تا بیشتر متوجهش باشم.