یکی از دوستانم پوستر یک کلاس نقاشی را برایم فرستاد. اینستاگرامش را که دیدم، محو نمونه کارهایش شدم. من هنوز از مهارت نقاشی کشیدن بعضی افراد در عجبم. زندگی میبخشند به اثرهایشان. اگر به من باشد، تمامی تصویرها و طبیعتهای نقاشیشده را جزو افراد و طبیعت کره زمین به حساب میآورم. به سرم زد که من هم در کلاسش شرکت کنم. باشد که دستم راه بیوفتد.
از آنجایی که قرارم با خودم این است که ببینم اگر میتوانم در یک مدت طولانی کاری را تمرین کنم بروم سراغش، اول درباره زمان مطلوب برای تمرین و یک بازه زمانی معمولی که برای نقاشی نیاز است پرسیدم تا یک تصوری از آن داشته باشم و ببینم اصلا میتوانم پایش بایستم یا نه. اوایلش که همه اشتیاق دارند، میخواستم برای روزهای شلوغی که خستهام و حوصله و وقت ندارم هم آماده شوم و از همین حالا ذهنم را برایش آماده کنم. نتوانستم همه اینها را بگویم و آن استاد فکر کرد که میخواهم چند ماهه نقاش شوم. از او انکار که نقاشی و هنر را اینگونه برای خودت تعریف نکن که در ظرف فلان مدت نقاش شوی و … حرفهایش را میفهمیدم و قبول داشتم.
بیشتر که به نقاشی و یادگیریاش فکر کردم، یک تردید بزرگ افتاد به جانم. وقتی تصور کردم که میتوانم نقاشیهای قشنگ بکشم، یهو ترسیدم که دیگر از دیدن نقاشیها به این اندازه لذت نبرم! منِ نقاشی نابلد، وقتی نقاشیها را میبینم واقعا محوشان میشوم. اگر دیگر به چشمم نیایند چه؟ اگر برایم عادی شوند چه؟ تماشای نقاشیها لذتبخشتر است یا کشیدن آنها؟ واقعا نتوانستم بین این دو انتخاب کنم.
امروز هم ذهنم درگیرش بود. وقتی دیدم چنین دغدغه و سؤالی دارم به شدت احساس بزرگشدن کردم. بابتش بالا و پایین نپریدم، توی خودم بودم. کمی هم غمگین.
الان که از سیر تا پیاز ماجرا را نوشتم، به این نتیجه رسیدم که دست به انجام کاری زدن و درگیر شدن در آن، ما را به شناخت عظمت واقعی آن نزدیکتر میکند. خاکِ یک کاری را خوردن، ذائقهمان را تغییر میدهد و طعمِ اصالت را به ما میچشاند. ما را میفرستد پیِ کشف لذتها و شاهکارهای بزرگتر. در ابتدا، دل کندن از لذتهای کوچکتر مانعمان میشود. اگر از آن گذشتیم، و توی مسیر جدیدمان تاب آوردیم، لذتهای بزرگتری به دهانمان مزه خواهد کرد.
پینوشت: هنوز نمیدانم کلاس نقاشی را شرکت میکنم یا نه. میترسم واردش شوم و از عهدهاش بر نیایم و اهمیتش از چشمم بیوفتد. سعی میکنم با آمادگی کامل شرکت کنم. برای هنر، شأن قائل شوم.