بلاخره به این مهم نائل آمدم و بعد از خواندن یک رمان، فیلمش را هم دیدم. احساس میکنم قدم در وادی حرفهایگری گذاشتهام و یک قدم به بزرگان سینما و ادبیات نزدیکتر شدهام. حس باکلاس بودن به آدم دست میدهد!
رمان را توی گروه کتابخوانیمان خواندیم؛ هفتهای پنجاه صفحه. خوبی گروهخوانی این است که اگر حوصله نداشتی باشی بخوانیاش، تکتک افرادی که میخوانند تلنگری برایت میشوند و حس «باید بخوانم» در تو تقویت میشود. وقت نداشتن برای خواندن هم که شوخی کثیفی است. مسئله، مسئلهی اولویتهاست.
خب برویم سراغ کتاب. من ترجمهی رضا رضایی را خواندم که ترجمهی خوب و روانی دارد. درباره فیلم هم فیلم ساخت ۱۹۷۴ را دیدم. بنا به گفتهی دوستان توی گروه کتابخوانی، شخصیتها و حالوهوای این فیلم، به کتاب نزدیکتر است تا فیلم ساخت سال ۲۰۱۳ که دی کاپریو هم در آن بازی کرده. گتسبی بزرگ جزو برترین رمانهای قرن بیستم است و به نظر من ارزش خواندن دارد. البته چه زمانی بخوانیم هم مهم است. اولین بار، پنج شش سال پیش میخواستم به توصیه دوستی این رمان را بخوانم ولی اصلا نتوانستم از چند صفحه جلوتر بروم. این رمان برای من پر بود از فکر کردن درباره احساسات، مادیات، عشق، دوست داشتن، وفاداری و خیانت. و رابطهی اینها با هم. نظر پختهای درباره اینها ندارم و میخواهم فقط درباره تفاوت رمان و فیلم بگویم.
از این خواندن و دیدن، برای من این دو نکته بیشتر پررنگ بود:
وقتی کتاب را میخوانم، ذهنم نمیتواند همه شخصیتها را با ویژگیها و ماجراهایشان تشخیص بدهد و آنها را توی ذهنم بسازد. تا سه نفر خوبم اما بیشتر از آن گیج میشوم! فقط اسمشان و کمی از ماجرایشان را درک میکنم. توی خواندن کتاب هم بعضی وقتها، چشمان آدم کتاب را میخواند ولی ذهنش نه. اینجوری بعضی جاهای کتاب جا میماند و تصویر ناکاملی از شخصیتها در ذهن شکل میگیرد. مثلا من توی کتاب ماجرای میرتل و تام را اصلا نفهمیدم. فقط به فکر گتسبی بودم و میگفتم گتسبی چی شد بابا.
نکته دیگر اینکه به نظرم درباره جزئیات، دیدن بر تصور کردن برتری دارد. من نمیتوانم برای درک جزئیات، فقط به ذهنم اتکا کنم؛ چشمانم هم باید باشند. این نکته در دیدار گتسبی و دیزی، که چون گتسبی میداند که دیزی رنگ سفید را دوست دارد گلهای سفید سفارش داده و کتشلوار یکدست سفید پوشیده را با خواندن کتاب متوجهش نشدم. اگر هم متوجه میشدم، اندازه این تصویر فیلم برایم جالب نمیبود. در یک نگاه، آدم میتواند برداشت کند که گتسبی از سلیقه دیزی آگاه بوده و بعد از این همه سال چقدر هم رعایتش کرده است.
البته که بسته به تمرکز و تواناییهای ذهنیمان، این تجربه میتواند برای هر کسی متفاوت باشد. برداشت خودم را اینجا نوشتم تا اینجا داشته باشمش و ببینم کتابها و فیلمهای بعدی چجوری پیش میرود و آیا نظرم تغییر میکند یا نه.
متن رو هنوز نخوندم
ولی یک دقیقه قبل از اینکه وارد سایتت بشم، یکهو یاد فیلم گتسبی بزرگ افتادم و اینکه قرار بود چند روز پیش از گوگل سرچ کنم و یادم رفته بوده..
و چقدررر عجیب
اون فکر و رسیدن به این متن!
الهام این برام خیلی هیجانانگیزه. انگار یه پل نامرئی بینمون وصل میشه.
آره
برا منم همینطور