کمی که از آدمها فاصله بگیریم و خودمان را در هر تصمیم و ترجیح و انتخابشان شریک ندانیم، در کمال تعجب میبینیم که عه! آنها خودشان هم عقل و شعور و دست و پا دارند و میتوانند تصمیم بگیرند و انتخاب کنند و خوشحال هم باشند. میبینیم که لازم نیست نگران سعادت آدمها باشیم و دخالت کنیم و نظراتمان را در گوششان فرو کنیم. میبینیم که کسی نیازمند قضاوتها و حکم دادنهای ما نیست. آدمها واقعنِ واقعنِ واقعن میتوانند بدون دخالتهای ما زندگی کنند و لذت ببرند. بگذاریم لذت ببرند و اگر خواستند ما را شریک لحظاتشان کنند، کنارشان باشیم. اگر هم ما خواستیم، آنها کنارمان باشند.
ولی این کار را نمیکنیم، چون خودمان نمیتوانیم این حجم از «سرمان توی کار و زندگی خودمان بودن» را تاب بیاوریم. به زندگی دیگران پناه میبریم چون نمیتوانیم زندگی خودمان را روبهراه کنیم. اگر واقعا به فکر ساختن خودمان و زندگیمان باشیم، میفهمیم که ما توی ساختن زندگی خودمان ماندهایم چه برسد به اینکه دیگران را نیز هدایت کنیم.
اگر فرصتی پیدا کنیم چرا آن را صرف باهم بودنهای بهتری نکنیم؟
پینوشت: این نوشته بزرگترین خیری است که از یک دوست به من رسیده و انگیزه نوشتنم شده است. نوشتماش تا مراقب باشم از این خیرها از طرف من به کسی نرسد! گاهی بزرگترین خیری که به دیگران میرسانیم این است که مراقب باشیم از این خیرها به دیگران نرسانیم.