دیگران رقیب شما نیستند. پشتگوشاندازیتان، منیتتان، غذاهای ناسالمی که مصرف میکنید، دانشی که به آن عمل نمیکنید، رفتارهای نابجایی که در خود پرورش میدهید و فقدان خلاقیتتان رقبای شما هستند. علیه آنها بجنگید. «درک مانیبرگ»
به نظر من، از وقتی بزرگ میشویم که بتوانیم دست خودمان را بگیریم و مسیر طولانیای را با هم قدم بزنیم. از با خودمان بودن لذت ببریم. از رودررو شدن با خودمان نترسیم. منظورم از رودررو شدن، شیتانپیتان کردن و جلوی آینه ایستادن نیست. منظورم وقتی است که با تمام حسهای منفی و کموکسریهایمان از خودمان بپرسیم خب، حالا باید از کجا شروع کنیم تا اوضاعمان را بهتر کنیم؟ به خودمان دلگرمی بدهیم و پشتیباناش باشیم. اینگونه از درون قوی بار میآییم.
خوشبختانه زیاد اهل رقابت با دیگران نیستم و بابتش خدا را به اندازه داشتن دست و پا و چهارستون بدن سالم شاکر هستم. تصورش برایم سخت است که به خاطر رقابت با دیگران دست به انجام کاری بزنم و بابتش حرص بخورم و نگران شوم و هی خودم و خواستههایم و ندای درونم و … زیر پا له شویم. خوشحالم که با این حس غریبه هستم. به عقیدهٔ من، زیر پا شدن خودمان و خواستههایی که داریم، به اندازه زیر پا شدن خردههای نان گناه دارد. بلاخره نعمت و رزق و روزی هستند؛ یکیاش برای جسممان و دیگری برای روح و روانمان.
رقبای من از جنس چیزهایی هستند که میتوانم رویشان کار کنم و بهترشان کنم. اندازه بگیرمشان. مثلا شش ماه اول عملکردم چگونه بوده و این شش ماه چگونه است؟ کجاها اشکال داشتهام؟ آیا میتوانم برطرفشان کنم؟ چگونه؟ از کی؟
راستی، بزرگترین رقبای شما چه چیزهایی هستند؟