مردم وقتی موافق چیزی نیستند
قضاوتش میکنند.
آنها موافق زندگیام نیستند؛
نه به این خاطر که نویسندهام
بلکه به این خاطر که فکر میکنند
باید بروم بیرون و شغلی «واقعی» بیابم.
«به عنوان یک نویسنده درآمد کافی نداری؛
به اندازه کافی از خانه بیرون نمیروی؛
باید بروی بیرون و مردم را ملاقات کنی؛
بیش از حد درونگرایی؛
بیش از حد منزویای؛
باید مثل ما باشی.»
آیا تا به حال فکر کردهاند که
الان میخواهم روی نوشتنم تمرکز کنم؟
آیا تا به حال فکر کردهاند که
شاید دارم تلاش میکنم زندگیای را بسازم که
آیندهام آن را گرامی خواهد داشت؟
اگر تلاش نکنم
چه کسی به جایم تلاش خواهد کرد؟
اگر بروم بیرون و یک فرد «عادی» باشم
آن وقت به خودم خیانت کردهام.
بگذار آن کسی باشم که دوست دارم باشم
و کاری را انجام دهم که دوست دارم انجام دهم
و در نهایت از پیلهای که به دورم تنیدهام بیرون خواهم آمد.
هیچ کس کرمِ پروانه را مجبور نمیکند تبدیل به پروانه شود
هیچ کس گلی را مجبور نمیکند قبل از موعدش شکوفه دهد.
پس لطفا بگذارید به فردی که دوست دارم تبدیل شوم
و بگذارید این کار را با سرعت خودم انجام دهم.
*این متن ترجمه من است از شعر «Let Me Be» نوشتهٔ «Elise»