
تازه دارم میفهمم بهرهوری یعنی چه. فکر میکنم دو هفتهای میشود دغدغه اثربخشی، سودمندی، مفید بودن و رسیدن به ظرفیت اصلیام پیدا کردهام. منظورم خودکم بینی و ندیدن کارها و تلاشهایم و حال نامناسبی که هرازگاهی ندارم نیست. خیلی واقعبینانه من ظرفیت بیشتری را در خودم احساس میکردم ولی هنوز از آن ظرفیت استفاده نمیکردم. حتی منظورم داشتن یک برنامه دقیق که برای هر دقیقه برنامهٰیزی شده که هیچ وقت استراحتی در آن وجود ندارد، نیست بلکه بسیار فراتر از آن، کسب کردن یک بینش است.
به این نتیجه رسیدهام که همگی احساس مفید بودن را دوست داریم و حس مفید نبودن حس بدی به ما میدهد. سعی میکنم تا جایی که میتوانم کارهایم را خوب انجام دهم و در کار فرد مفیدی باشم. اما فهمیدهام که حسهای منفیای وجود دارند که از انجام برخی کارها و اتفاقهای دیگر ناشی میشوند و حس غیرمفیدبودن به ما میدهند. مثلا چیزی که اخیرا مصداق این کار برایم بود، گشتوگذار بیهدف در اینستاگرام بود که بعد از چند سال دوباره نصبش کرده بودم.
حتی پنج دقیقه به راحتی میشد یک ساعت. البته جمع اینستاگرامیان هم حسابی جمع است. بعد از سالها کلی آدم آشنا را میبینی که کلی تغییر کردهاند. مکاشفهای است برای خودش. اما از یکجایی به بعد حس انجام کار غیرمفید به آدم دست میدهد. یک حس منفی از اینجا، یکی دوتا حس منفی از جاهای دیگر روی هم جمع شده و کمکم تمام وجود آدم را فرا میگیرد. این حس منفی را با خود در بقیه کارها نیز حمل میکردم و روی کیفیت آنها و تمرکز خودم تاثیر میگذاشت. اینجا بود که فهمیدم بهرهوری خونم کم شده است.
بهرهوری ایدهآل من یعنی کنترل زمانم تا حد امکان دست خودم باشد. توی یک ذهن نامرتب و شلوغ خود آدم هم گم میشود چه برسد اولویتها و برنامهها و اهدافش. زمان استراحت فقط استراحت، هنگام مطالعه فقط مطالعه، زمان کار فقط کار، اگر ضروری باشد یا حتی برای کنجکاوی زمان آنلاین شدن فقط آنلاین شدن (به جز اینستاگرام چون پاکش کردم). این متمرکز بودن و به یک کار پرداختن خیلی خوب است. یک آرامش خاطر میآورد و اینکه خیالت راحت است داری کارهای مفید بیشتری انجام میدهی.
از طرف دیگر، وقتی خودم را مشغول تلف کردن وقت میبینم، خودم را تشویق میکنم تا کاری کوچک و مفید انجام دهم. حتی شده شستن یک لیوان. البته بهتر است از قبل درباره این جایگزینهای کوچک و مفید فکر کنیم و آنها را پیدا کنیم.