کارتی از کشو بیرون آورد و آن را به من داد. با لبخند ملایمی به من گفت: «سر فرصت حتما سری به من بزنید.»…. منی که کارشناس فروش بودم، اصلا درک نمیکردم: مگر نه اینکه یک شخص، به هر قیمتی که شده، نمیگذارد مشتری جدیدش از دستش برود؟ خشونت پایین تجاریاش نشان از اعتمادبهنفسی کمیاب داشت. به نظرم اگر من این فرصت را رد میکردم، تنها کسی که ضرر میکرد، خودم بودم.
این بخشی از کتاب «زندگی دومت زمانی آغاز میشود که میفهمی فقط یک زندگی داری» است و مرا یکراست یاد تبلیغهایی انداخت که به هر قیمتی که شده میخواهند چیزی به آدم بفروشند. تبلیغهایی که به زمین و زمان متوسل میشوند، چه خلأها را که چماق نمیکنند و توی سرمان نمیکوبند، چه وعده وعیدها که نمیدهند، چه اغراقها که نمیکنند تا بلکه به توجهمان دستبرد بزنند. فکر کنم آنها خشونت تجاری بالایی دارند و ما خواهناخواه در معرض این خشونت هستیم.
البته که تبلیغ است و نمیشود که همهاش نازمان کنند. ولی حداقل، یکجوری باشد که توجههایمان را زخمی نکنند. روانهایمان به اندازهی کافی آزرده هست؛ اگر راست میگویند به نحوی توجهمان را جلب کنند تا خودمان به این نتیجه برسیم که اگر این فرصت را رد کنم، تنها کسی که ضرر میکنم، خودم هستم. نه اینکه با خودمان بگوییم توروخدا یه دقیقه چیزی بهمون نفروش، ببینم چی به چیه.
تبلیغات توی شبکههای اجتماعی به کنار، توی زندگی و روابطمان نیز زخمخوردهی این خشونتها هستیم. برای اینکه بیشتر و بهتر به چشم بیاییم، واقعیتی اغراقشده، اتوکشیدهشده و آببستهشده از خودمان و زندگیمان را با دیگران به اشتراک میگذاریم و تصور دیگران از ما میشود تماما لحظات و اتفاقهای خوب و همهچی آرومه من چقدر خوشبختم و اینا. حواسمان نیست که ممکن است این بهرخکشیدنهایمان به جای اینکه توجهی را برانگیزند، زخمی بر توجه دیگران برجا بگذارد. و دیگران نیز متقابلا این کار را تکرار میکنند تا در چشم ما بیشتر و بهتر به نظر برسند. حتی در به اشتراکگذاری ناملایمتیها و غم و غصههایمان نیز توجه همدیگر را زخمی میکنیم.
ایدئال من این است که فکرها و احساساتمان(مثبت و منفی) را با هم در میان بگذاریم، ولی نیت سالمی در پشت آن داشته باشیم. روی شیوههای بیان افکار و احساساتمان هم کار کنیم و همواره بهترش کنیم. اینگونه یک به اشتراکگذاری و درک شدن سالم را تجربه میکنیم که هم حال خودمان را خوب میکند و هم آسیبی به دیگران نمیرساند.
تبلیغ های فروش یا تخفیف محدود هم همینجوری ان. اضطراب تزریق میکنن به مخاطب که اگه نجنبی از دستت رفته!
برای من، تخفیف شیرینه، ولی به شرط اینکه الکی نباشه و قیمت رو ببرن بالا، بعد تخفیف بزنن و تازه برسه به قیمت اصلی. اگر متوجه بشم بهم بر میخوره. از بین تخفیفها، تخفیفهای حوزهی کتاب بیشتر چشمم رو میگیره، خصوصا اگر روی کتابای توی نوبتم باشند. ولی تخفیف باید زمان محدود داشته باشه تا مشتری زودتر خریدش رو نهایی کنه. اگر تخفیف واقعی بدن، ما هم با استفاده کردنش جبرانش میکنیم. من به اینجور تخفیفها به چشم یه ارزش نگاه میکنم که برام قائل شدند.