تابستان امسال را با رمان جان شیفته، اثر نویسنده فرانسوی رومن رولان، با ترجمه شگفتانگیز بهآذین، سپری کردم. اولین رمان بلندی است که تاکنون خواندهام. داستانش درباره مراحل مختلف زندگی دخترانه، زنانه و مادرانه آنت در یک گیرودار سیاسی است. اگر بتوانم معرفی خوبی برای این رمان بنویسم، بعدا این کار را انجام خواهم داد. فعلا جملات زیبایی از آن را اینجا مینویسم.
تنها چیزی که انتظار را دلپذیر میساخت، اندیشه آن همه چیزها بود که به هنگام دیدار برای گفتن داشتند.
مبارزه، هر چند هم که امید پیروزی در آن نباشد، باز خود امیدی است.
های، بینوا آنت، بد آوردی! تو وقتی از دوست داشتن دست میکشی که از زندگی دست بکشی!
مردم گمان میکنند که برای زن لذتی بزرگتر از آن نیست که رختهای زیبا بپوشد!… برای زنی که به راستی بااستعداد باشد، دوختن رختهای زیبا لذتی بس بزرگتر است و آن که چنین لذتی را چشیده باشد، دیگر نمیتواند از آن چشم بپوشد.
زندگیاش هرگز به اندازه اوقات تنهاییاش پرازدحام نبود.
روح آدمی که در رویاهای خود کز کرده است، از بیدار شدن پروا دارد.
سیلوی نگاه مهربانی میکرد که نه میگفت آری و نه میگفت نه، -زیرا مطمئن نبودن عشق را تقویت میکند.
آدمی به هیچ چیز حق ندارد. هیچ چیز از آن او نیست. هر چیز را باید هر روز از نو به دست آورد. قانون چنین است: تو نانت را با عرق جبینت به دست خواهی آورد.
فرمان بردن در حین سرباز زدن، آیا فرمان بردن است یا سرباز زدن؟
یک ملت تندرست همیشه نیاز به هدفی برای تلاشهای خود دارد. اگر هدف شریفی به وی ندهند، هدف رذیلانهای در پیش خواهد گرفت.