-اسم برادرت چیه؟
+محمد.
-چه اسم قشنگیه. میتونم باهاش دوست بشم؟ (ستایش، شش ساله)
چاییت رو برات بیارم؟ (محمدمهدی، ۴ و نیم ساله)
این رو وقتی ازم پرسید که وقتی داشتیم چایی میخوردیم، من جام رو تغییر دادم تا با یه نفر دیگه یه ثبتنامی رو از سایتی پیگیری کنیم. اگر مامانم حواسش میبود، لابد بهم تذکر میداد مواظب باش چای رو نریزی روی فرش!
-بخند.
+:)
-چقدر شبیه داداشتی. (ریحانه، شش ساله)
البته مامانماینا میگن حتما قبلا تو خونهشون در اینباره صحبت کردن و این بچه یادش مونده. ولی من ترجیح میدم هوش بچههای امروزی رو باور کنم.
توی دنیای شلوغ آدمبزرگا این حرفا و رفتارای بچهها کمتر به چشم میاد. حرفا و رفتارایی که در لحظه شکل میگیرند و جدای از حرفها و رفتارهایی هستند که چون یه بار جالب بوده مامان باباشون هی ازشون میخوان دوباره همون رو تکرار کنن. عمیقا بر این باورم که توی دنیای بچهها، کوچکترین رفتارهاشون میتونن رومون کلی تاثیر بذارن و برعکس. به کوچیکی کاراشون نگاه نکنیم، با اون صداقتی که دارن هر کارشون تو دلمون به توان ده میرسه و بزرگ میشه.
پینوشت: البته بچههایی هم هستند که بدجور شیطوناند و بودن باهاشون سخته. این مثالهای واقعیای که زدم، گل سرسبدشون هستند.