این روزها رضایت را فقط در داشتن یک برنامهٔ روزانهٔ هدفمند و انجام شدنی میدانم. اگر قرار باشد کاری را انجام دهم، فقط به گنجاندن آن در یک برنامهٔ ثابت روزانه/ یک روز درمیان یا هفتگی فکر میکنم. این جملهٔ آشنایی است برایم که کار اگر کار خوب باشد، این ارزش را دارد که از همین امروز شروع شود. و همینطور این جمله که کار اگر کار خوبی باشد ارزش همیشه انجام دادن را هم دارد.
برای انجام یکبارهٔ کارها من رکوردهای خوبی دارم. مثلا در یک روز میتوانم چند هزار کلمه آزادنویسی کنم، یک کتاب را در یک روز تمام کنم، چندین صفحه ترجمه کنم، در غذا درست کردن سنگ تمام بگذارم، اصلا سراغ گوشی نروم، نقاشیای را (از روی یک نقاشی دیگر) شروع و کامل کنم، کلی رونویسی کنم، داستانهای کوتاه جدید انگلیسی بخوانم، به طور عمیقی به پادکست یا یک سخنرانی گوش کنم و تعریف از خودهای دیگری از این دست!
اینها هر چه که خوب باشند، تک رکورد هستند، هرازگاهی اتفاق میافتند. و این هرازگاهی بودنشان سخت مرا میآزارد. از یک طرف میدانم که تا این حد توانایی و پتانسیل انجامشان را دارم و از طرف دیگر حسِ بدش با من میماند که چرا باقی روزها نمیتوانم انجامشان بدهم. آن فرشتههایی که در انجام کارها به کمکم میآمدند، چرا دیگر نمیآیند؟ داشتن یک رکورد خوب از انجام کاری به آدم حس توهم میدهد. در همان تک موفقیت گذشتهاش گیر میکند. غافل از اینکه حال و آیندهمان همچنان در جریان است و باید کاری برایش انجام بدهیم. امروز جملهای از مایک مردوک را خواندم که تیر خلاصی زد به تمام دغدغههای این روزهایم:
«راز آیندهٔ شما در کارهای روزانهتان نهفته است.»
این روزها که آتش اشتیاق تدوام کارهای ارزشمند به جانم افتاده است نباید بگذارم سرد شود. دارم سعی میکنم هر روز کاری هر چند کوچک برای کارهای مهم زندگیام انجام دهم. میخواهم لذت انجام دادن و تثبیت کارهای مهم را در هر روز از زندگیام بچشم. آنهایی که کمتر مهماند را به فاصلههای زمانی دورتری موکول میکنم. آنهایی که مهم نیستند را هم حذف کنم.