امروز یکی از پسربچهها میگفت «از وقتی سر کلاس ماسک میزنیم، هنگام استرس نمیتوانم ناخنهایم را بجوم.» یک لحظه ماندم به استرس داشتن این بچه فکر کنم، به این عادتهایی که کرونا به ما تحمیل کرده است فکر کنم یا به خودم فکر کنم که مراقب باشم به بچهها استرس ندهم. استرس در بچهها را اخیرا متوجه شدهام. دیدن استرس و اضطراب در بچهها اذیتم میکند. اما علت آن و راه حلش را نمیدانم. فکر میکردم فقط مخصوص خودمان است.
عادتهایی که کرونا به ما تحمیل کرده است و حالا حالاها ماندگار هستند هم گاهی اسباب تعجبمان را فراهم میآورند. بار اولی که بعد از کرونا وارد جمعی میشدم ماسک زده بودم. وقتی دیدم هیچ کس ماسک نزده است از دوستم پرسیدم بقیه ماسک نزدند زشت نیست من ماسک زدم؟! آنقدر سؤالم جدی بود که اگر میگفت آره زشت است. ماسکم را بر میداشتم. یا وقتی بعد از سه چهار ماه، اولین بار دوستم سینی چای را جلویم گذاشت. اولین باری بود که از من پذیرایی میشد و من فقط زل زده بودم به آن.
یا مثلا کارمند بانکی که دستکش پوشیده بود و پولها را دستهبندی میکرد، اما با همان دستکش، خرما را بر داشت و در دهانش گذاشت.
بوی وایتکس (چون اوایل کرونا که الکل نداشتیم از وایتکس رقیق شده استفاده میکردیم) آنقدری برایم خاطرهانگیز شده که وقتی بعد از مدتها، بویش به بینیام رسید یکهو تمام دلهرهها و ترسهای قبلی را یک به یک از پیش چشمم گذراند.
وسواس و سختگیریای که خودم در ابتدای کرونا داشتم و هم خودم اذیت شدم و هم خانوادهام. تازه من از دست آنها شاکی هم بودم که شما نگرانیهای مرا درک نمیکنید.
یا دیدن ماسکهای آغشته به آرایش در خانمهایی که به تمام صورتشان کرم پودر، کرم ضدآفتاب یا پنکک میزنند.
یا وقتی در صف فاصله یک متری با نفر جلویی را رعایت کردم، نفر دیگری آمد و جلویم، در آن فاصلهٔ یک متری ایستاد.
اینها موارد برجستهای بودند که از این ایام در ذهنم مانده است. امیدوارم همگی سلامت باشیم و رفتارها و عادتهای مفیدی برایمان باقی بماند.
خیلی عالی بود
ممنونم مهدیه جان. مرسی از وقتی که برای خواندن نوشتهام گذاشتی.
موفق باشی دوست خوبم:)