یک:
امروز اولین مهمان امسالمان به خانهمان آمد. داییام بود با دختر و پسر کوچولویش که از مسیر پارک و دوچرخهسواری آمده بودند سمت ما. از دیدنشان واقعا خوشحال شدم. من در حد چند جمله با داییام صحبت کردم و بقیهاش را با بچهها بودم. مجمد مهدی چهار ساله کمی که ماند سراغ گربهٔ عروسکیام را گرفت که همیشه با او بازی میکرد. سراغ سیبیلهای گربه را میگرفت که کجاست؟ خودم تا حالا دقت نکرده بودم که این گربه سیبیل هم دارد. گفتم ریخته است، بعدا دوباره در میآید. دربارهٔ اسم دوستهایش پرسیدم. دایرهٔ دوستانش آنقدر گسترده بود که شهبازی که همکلاسی خواهرش است و بابابزرگ دوستش هم در آن قرار داشتند. قرار شده که من را هم با چندتایشان دوست کند.
فکر میکردم آدم بزرگها چون دغدغههای بیشتری دارند بیشتر به صحبت کردن و شنیده شدن نیاز دارند، اما بچهها هم شور و اشتیاق زیادی برای صحبت کردن، جواب دادن، تعریف کردن چیزی، سؤال پرسیدن، شعر خواندن و … دارند. برق در چشمانشان میدرخشد. برایشان قرمه سبزی گرم کردم و کنارشان نشستم تا بیشتر با آنها باشم بعد از این همه مدت. دلم تنگ شده بود برای با هم حرف زدنهای همیشگیشان، خندههای یهویی و بحثهایی مثل هر کی اول غذاش رو تموم کنه و اینکه فرم قاشق هنوز خوب به دستانشان ننشسته است. من هم نفر سوم صحبتهایشان شدم تا کمی وارد دنیاهایشان شوم. آنها از خوشمزه بودن غذا میگفتند و من با خودم فکر میکردم با دست خرد کردن سبزی خوشمزهترش میکند، همینطور نگینی کردن پیاز به جای رنده کردنش. میگفتند کرونا و قرنطینه نگرشمان را عوض میکند، اما من فکر نمیکردم به این زودی درک متفاوتی از حضور این بچهها در خانهمان پیدا کنم.
دو:
یکی از کتابهای دست نخوردهٔ خانهٔمان کتاب نهج البلاغه است که اخیرا توجهم را جلب کرده است. دوست دارم حداقل یکبار بخوانمش. امروز از خواندن این حکمت بسی لذت بردم:
چیز اندک که با اشتیاق تداوم یابد، بهتر از فراوانی است که رنجآور باشد. حکمت ۴۴۴ نهجالبلاغه -ارزش تداوم کار
سه:
حتی وارد شدن به یک گروه جدید تلگرامی یا واتساپی، سهمی از زمان و تمرکزت را میگیرد. اگر اعضای گروه پیامها و نظراتشان را همینجوری و بدون فکر و باوری به آن مینویسند، من چرا باید زمان و توجهم را صرفشان کنم. اگر از روی فکر مینویسند و قانع نمیشوم و سؤالی برایم پیش میآید و گروه ظرفیت پرداختن بیشتر به آن را ندارد، ذهنم را به خودش مشغول کرده و باز هم زمان و توجهم را میگیرند.
در این مدتی که بیشتر به کتاب و وبلاگخوانی مشغول بودم، خودبهخود سؤالات و دغدغههایی به ذهنم میآمدند که عموما در همان کتابها و فکر و تامل خودم و در میان گذاشتن آن با دوستی به نتیجه میرسیدم. شیوهٔ استدلال و قانع شدنم از آدمها به آدمهای توی کتاب تغییر کرده است. کتابها ابزارهای صلحآمیزتری برای یافتن پاسخهایمان هستند، چون کسی در آنها گارد نمیگیرد و زود عصبانی نمیشود. تازه حرفهایشان بیشتر برو دارد.