به گمانم، زندگی اگر جذابیتی دارد از صدقهسری پیشبینیناپذیربودناش است. به مهمانیای دعوت شدهای و کلی برایش برنامهریزی کردهای و مشتاق زدن حرفها و دیدارهایی هستی، ولی به محض ورود، توی ذوقات میخورد؛ یا فرد/افراد محبوبات نیامدهاند یا کمحوصلهای یا سردرد داری یا هر چیز دیگری. گاهی هم بدون دعوت و برنامهریزی، به صورت کاملاً اتفاقی، دوستی را در خیابان میبینی و لذت پیمودن مسیر کوتاهی که به اتفاق هم طی میکنید، قلمبه میشود و یکراست میچسبد به گوشهٔ دلتان.
اگر میخواهیم در زندگی کمتر اذیت شویم، باید بپذیریم که حرفها و قولهای داده شده، پیشبینیها، برنامهریزیها و انتظاراتمان خیلی وقتها به طور کامل عملی نمیشوند. یا عملی نمیشوند، یا بخشی از آنها عملی میشود یا به شکل دیگری عملی میشوند. دلخوش به منظره چشمنواز اول مسیر نباشیم؛ کمی که جلوتر برویم، با هر اتفاق کوچک و بزرگی امکان تغییرشان به یک دره پر از آشغال وجود دارد.
نمیگویم به نشدنها بیتفاوت باشیم؛ تلاشمان را برای شدنشان بکنیم ولی وقتهایی که نمیشود که نمیشود که نمیشود، بدانیم که اوضاع همیشه آنطوری که میخواهیم پیش نمیرود. تنها ما نیستیم؛ برای خیلیها اینطور است. واقعاً دنیا عاشق چشم و ابروی ما نیست و به ناراحتی و خورد شدن ما بهایی نمیدهد. هر چه زودتر بپذیریماش زودتر و بهتر میتوانیم خودمان را جمع و جور کنیم و ابتکار باقی زندگیمان را به دست بگیریم.
از طرف دیگر هم، خوششانسیها و اتفاقهای خوب یکهوییای وجود دارد که میتواند تا حدی، طرف دیگر وزنه را بالا بیاورد. همان گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود یا این بخش از نهجالبلاغه:
در آنچه نااميدی، اميدوارتر باش از آنچه به آن اميد بستهای؛ زيرا موسی عليهالسلام رفت تا برای خانوادهاش آتش بياورد، خدا با او سخن گفت و مقام پيامبری يافت و برگشت و ملكه سبا رفت و هنگام همراهی كردن او مسلمانی اختيار كرد و جادوگران فرعون برای آن كه نزد او عزت يابند به مبارزه موسی عليهالسلام رفتند ولی مومن بازگشتند.
زندگی ابداً به معنای روی برنامه بودن و روبهراه بودنِ همیشگی اتفاقات نیست. وقتهایی که روبراه است بیشتر خوش میگذرد و وقتهایی که روبراه نیست، ما و باورها و امیدها و آرزوهایمان را به چالش میکشد. هر دویشان میگذرند و شدنها و نشدنهای غیرمنتظره دیگری انتظارمان را میکشند. توقف نکنیم.