یک:
آدمها سه دستهاند: دسته اول، آنهایی که تلاش میکنند خود را خوشبختتر از آنچه هستند نشان دهند. دسته دوم، آنهایی که تلاش میکنند خود را بدبختتر از آنچه هستند نشان دهند. و دسته سوم، آنهایی که نیازی ندارند خودشان را هیچگونهای نشان دهند. آنها خودشان را همانگونه که هستند پذیرفتهاند و از نشان دادن خودشان ابایی ندارند، اما برای بهتر کردن خودشان تلاش میکنند. آدمهای دلنشین و مطلوب من، همین دسته سومیها هستند.
پینوشت: منبع علمی ندارد. حدود ده نفر را توی ذهنم آنالیز کردم و این سه دستهبندی رو کشیدم بیرون.
دو:
امروز یه نیم ساعتی رفتم بیرون. به سرکوچه که رسیدم پیرزن همسایه بغلیمون رو دیدم که داشت چرخ دستیش رو از روی پل روی جوب رد میکرد. سنش خیلی زیاده. گوژپشت و خمیده قد هم هست. من خیابون اونوری، هشتکوچه پایینتر کار داشتم. اونجا کارم اندازه پنج دقیقه طول کشید و برگشتم. قدمزنان رفتم و قدمزنان هم برگشتم. اومدم توی کوچه که دیدم پیرزن همسایهمون تازه رسیده به وسط کوچه. با هر قدمی که بر میداشت، یه بار چرخ دستیش رو میکشید. کُند قدم بر میداشت. یک لحظه مفهوم زمان و مکان و مسافت و فیزیک و انیشتین و اینا جلوی چشمام رژه رفتند. زمان و مسافت بر حسب سن.
هر دو پاراگراف عالی هستند.
اما در باره دومی فکر میکنم وقتی که در افکار خود غوطه وریم گذر زمان و مسافت را ادراک نمی کنیم. و همین چیزیه که برای تحمل کارهای سخت بهش نیاز داریم. تفکر عمیق و غوطه وری در افکار و خاطرات، ما رو به جایی می رسونه که به یکباره به خودمون می گیم “نفهمیدم چجوری گذشت”. و شاید اون پیرزن تا وسط کوچه نیمی از خاطرات 80 – 90 ساله اش رو در ذهنش مرور کرده.
ممنونم از نظرتون. چه اشاره خوبی «تحمل کارهای سخت»