حرف اول: ما نمیتوانیم لهجهای صددرصد انگلیسی داشته باشیم. تا جایی که به ما گفتهاند لهجه آنقدرها هم مهم نیست؛ روان صحبت کردن(نداشتن مکثهای مکرر)، استفاده از گرامر درست و تلفظ درست کلمه برای برقراری ارتباط کافی و خوب است.
حرف دوم: چند روز پیش داشتم با دوستی صحبت میکردم و در گفتگویمان نیاز شد که بخشی از یک متن انگلیسی را برایم بخواند. این را هم بگویم که ایشان مدتی حسابی درگیر اپلای و گرفتن آیلتس و یادگیری زبان در یکی از بهترین مؤسسات آموزشی بودند.
خب برگردیم به چند روز پیش. متن را که خواند، یک لحظه تمام کلمات آیلتس، بهترین مؤسسه آموزشی، تلفظ و او در ذهنم رژه رفتند. انتظار داشتم یک متن معمولی را در حد رفتن به یک مؤسسهٔ آموزشی خوب و کلاس آیلتس و … درست تلفظ کند. ولی خورد توی ذوقم. همان کلمات را بارها در سخنرانیها، فیلمها، توی صحبتهای کلاس زبان یا دیسکاشنهای کلاس زبان شنیدهایم. حتما چندباری شکل درست تلفظشان به گوشمان خورده است. زشت نیست کسی با این همه کلاس رفتن تلفظ درستش را بلد نباشد؟
خب من که مسئول او نیستم. صلاح مملکت خویش خسروان دانند. ولی میتوانم خودم نکتهای را یاد بگیرم. فکرم رفت و رفت تا رسید به این نکته که برخی یادگیریها خیلی در دسترسمان هستند ولی به چشممان نمیآیند. خصوصا با وجود اینترنت که دیگر حجت را بر ما تمام کرده است. دیگر اسمها و عناوین آنقدرها کاربردی نیستند. یکسری اصول برای انجام کاری را میدانیم ولی به چشممان نمیآیند.
همهمان حداقل دو سه تا روش خوب برای انجام کاری را میدانیم ولی اهمیت نمیدهیم. اگر همان کارهایی که فکر میکنیم درست هستند را مکرر انجام دهیم، بلاخره یکچیزی از تویش در میآید. حداقل یکی دو پله بالاتر میایستیم. میگویند قالی از افتادگیاش زیر پا افتاده. برخی کارها را هم از بس ساده هستند، باور نمیکنیم کارساز باشند. برویم سراغشان. آنها کلید نجاتمان هستند. نگذاریم زیر پا بیوفتند.