عادتهای خوب اختیار کنیم، آنها یکروز به ما باز میگردند. در اوقات فراغت و سبکبالی روی رشد و توسعهٔ خودمان بکوشیم تا در هنگام دشواریها به کمکمان بیایند. درست هنگامی که فکر میکنیم همه چیز از دستمان رفته است، یکهو یاد عادتی در ذهنمان زنده میشود و دلمان برایش تنگ میشود و سراغش میرویم.
آدمها باید یک کار را بلد باشند که با انجام آن گذر زمان را از یاد ببرند. برای من، نوشتن، خواندن و راه رفتن اینگونه است. هنگام خواندن و نوشتن، تمام سلولهای بدنم آماده تمرکز و تماشا میشوند. سلولها، خودشان را به سر انگشتان و چشمهایم میرسانند و میانشان همهمهای در میافتد که خب بقیهاش؟ باشه، صبر کنید دارم مینویسم. با اینکه آخر شبها مینویسم و میخوانم و خسته هم هستم، ولی یکجور آرامش ذهنی و حتی جسمی را احساس میکنم. سر تا پا آرام میگیرم.
ولی امان از راه رفتن و بدتر از آن، راه رفتن توی خانه. خدا نصیب گرگ بیابان نکند. با زیاد راه رفتن روی فرش پادرد میگیرم. ولی باز هم دستبردار نیستم و مرا باید به ضرب گلوله متوقف کنند. راه که میروم، زمان تندتر میگذرد و فکرم هم راه میافتد. میترسم دیگر نتوانم نشسته فکر کنم. دیروز، مامانم هم افتاده بود دنبالم و میگفت تو برو، من پشت سرت میآیم. ببینم کجا میخواهی بروی. جدی جدی یک دور هم دنبالم آمد.
هر عادت خوبی، یک دستِ نجاتدهنده است. داشتن یک برنامهٔ روزانه یا یک روز درمیان یا هفتگی که از دل و جان به آن متعهد باشیم، از ضروریات زندگی امروز است. در غیر اینصورت، روزمرگی ما را میبلعد.