بعضی روزها که به خودم میگویم امروز یک زهرایِ عالی باش، یک زهرای عالی میشوم. یعنی کارهایم مرتب و سر زمان پیش میروند، فکرهایم همه روبهراه و مفید، عادتهای خوبم را از سر میگیرم، از کارهای عقبافتادهام هم انجام میدهم و اصلا در نظرم جهان سامان میگیرد. اما روزهای بعدش که میخواهم عالی باشم، چیزی درونم ساز مخالف میزند. روزم هیچ شبیه عالی نمیشود. کارهایی که میخواستم انجام دهم روی دستم میمانند. عزمم را جزم میکنم فردا عالیِ عالی باشم. فردایش از آن بدتر میشود. من میمانم و کلی خستگی از انجام ندادن کارهایم.
دیگر دور اینگونه رکورد زدنهایم را خط کشیدهام. بعدش کلی بد عادتم میکند. از طرفی از تواناییات خوشحالی اما از طرف دیگر به کمتر از آن قانع نیستی. یکی دو روز عالی بودن تضمینکنندهٔ چیزی نیست. این یکی دو روز میتواند تحت تاثیر انگیزهای چیزی باشد. اما انگیزهها رفته رفته کمرنگ میشوند. این همه سال طول کشیده تا عادتها و رفتارهای فعلیام شکل بگیرند، یکی دو روزه که نمیتوانم به سطح عالی ارتقایشان دهم.
همان بهتر که روی بهتر کردن تدریجی عادتها و رفتارم تمرکز کنم. خیلی تدریجی؛ آنقدری که آب توی دلم تکان نخورد. حدود یک ماه است میزان استفاده از گوشیام را نسبت به قبلا نصف کردهام. یعنی حدود یک و نیم یا حداکثر دو ساعت در بیست و چهار ساعت. برای من زمان خوبی است. از لپتاپ هم نمیروم شبکههای اجتماعی. انگار که عصب شبکههای اجتماعی در بدنم را قطع کردهام. فیلتر بودن تلگرام و حذف کردن اینستاگرام از روی گوشیام از رمزهای موفقیتم بودهاند. البته من تلگرام را دوست دارم ولی خب، سخت متصل شدنش را چه کنم که فرساینده است؟
بخشی از زمان و تمرکزی که اضافه میآورم را صرف انجام کارهایم میکنم و باقیاش را هدر میدهم تا خلا شبکههای اجتماعی خیلی هم احساس نشود. اینگونه کیفیت روزهایم دارند بهتر میشوند. همانطور که با حلوا حلوا گفتن دهان شیرین نمیشود، با عالی باش، عالی باش گفتن هم عالی نمیشویم. فقط خودمان را زیر بار توقعات اضافیمان از خودمان لِه میکنیم. باید ضرورت ترک عادتهای بد و ایجاد عادتهای خوب را با پوست و گوشتمان حس کنیم و برایش کاری انجام دهیم.