امروز به ماهیچهای بودن بدنمان پی بردم. پیشفرضم از ماهیچه و عضله فقط ماهیچههای بازو و شکم (بازو و سیکسپک) بود. ولی فراتر از این حرفهاست. ماهیچه مغز داریم، ماهیچه قلب داریم، ماهیچه سینه داریم و … خبر خوب اینکه هر کجا ماهیچه داریم، امکان پرورش ماهیچه هم داریم.
احتمالا خیلیهایمان از دهه دوم زندگی به بعد، دغدغه عضله شکممان را داشته باشیم که چرا مثل خوانندهها، ورزشکارها و بازیگرها نیست. خودمان را یکبار در حالت حالت تودادن شکم در لباسهای جدیدمان برانداز میکنیم و میگوییم چی میشد اگه اینقدر بودم. تا زمانی که یا با آن کنار بیاییم یا کاری برایش بکنیم به این فکرهایمان ادامه میدهیم.
همینطور ماهیچه مغز را. شاید تاثیر این ماهیچه، بیشتر برایمان مشهود باشد. چه برای خودمان وقتی ذهنمان عاجز از فهم موضوع، یا حل مسئلهای است یا درک پایینی از اتفاقات داریم، و چه زمانی که در دیگران میبینیم. اینجا بیشتر درباره پرورش عضله مغز بخوانید.
پرورش قلب را دوست دارم خارج از مراقبتهای جسمی و پزشکی در نظر بگیرم. به احساس و عاطفه توجه کنم. مثل به آرامی پاک کردن برگهای یک گل، بدون آنکه خراش و درشتیای را احساس کند. همینطور در ارتباط با خودم و دیگران، درشتیای با خودم و دیگران نکنم. البته این ایدئالم است و قطعا واقعیت فعلیام نیست و میدانم که به طور کامل هم به آن نمیرسم. رسیدن به سطحهای بالاتری نسبت به وضعیت فعلیام، انگیزهی من برای پرورش قلبم است تا بتوانم افراد بیشتری را همراه با مسائلشان در قلبم جای دهم.
مورد آخر، اندامهای گفتاری است که امروز با آن آشنا شدم و جرقهی این نوشته شد. یعنی برای صحبت کردن و صدایی که میشنویم و به گوش دیگران میرسانیم، اندامهایی درگیر هستند که میتوان آنها را تقویت کرد. یاد کله پاچههای گوسفند افتادم که وقتی مامانم کلهی گوسفند را میپخت، یکسری گوشت عجیب غریب بهمان میداد و ما نمیخوردیم و دعوایمان میکرد. فکر میکنم آنها همان عضلات اندام گفتاری گوسفند باشند. ما عضلات اندام گفتاریمان را ندیدهایم ولی حتما یک جاهایی توی گردن و گلویمان است. خبر خوب اینکه میتوانیم آنها را هم پرورش دهیم و صدای بهتری داشته باشیم.
امکان بهتر کردن همه چیزها را نداریم، ولی حداقل چند چیز داریم که دمدستمان است و بسته به نیاز و ضرورتمان میتوانیم بهترشان کنیم. بهتر کردنی که قطعا روی اتفاقات بزرگ و کوچک بعدی تاثیر میگذارد.