علاقهای به بحث درباره حقوق زنان و مردان ندارم. به شناختن و رعایت کردن انسان بیشتر معتقدم. توی ذهن من دو دستهی زنان و مردان وجود ندارد، بلکه به اندازهی تمام افرادی که میشناسم دستهبندی وجود دارد. به نظرم، اگر زمان و انرژیای را که صرف بحث کردن میکنیم، صرف انجام دادن کاری که فکر میکنیم درست است بکنیم جلوتر میافتیم.
در جایی از کتاب اتاقی از آن خود(که در سال ۱۹۲۹ منتشر شده است)، از پروفسوری سخن به میان آمده که اصرار بر حقارت زنان دارد. اما این توجهم را جلب نکرد، بلکه نکتهای که نویسنده در ادامه به آن اشاره میکند برایم جالب بود. او میگوید که آن پروفسور، نه به حقارت زنان که به برتری خود فکر میکرده است. با هر تلاشی که برای حقیر نشان دادن زنان میکرده، یک خشت بر دیوار قدرت و برتری خودش اضافه میکرده است.
و من به تمام زمانهایی فکر میکنم که برتری و قدرتمان را در ضعیف کردن، تحقیر کردن، یا در پایین بردن دیگران مییابیم. وقتی تلاشها و دستاوردهای دیگران را بیارزش میخوانیم و میگوییم هه! این که چیزی نیست. وقتی از گفتن نقاط ضعف دیگران احساس بهتری پیدا میکنیم تا گفتن نقاط قوتشان. نمیتوانیم خودمان یا اندیشهمان را بالا ببریم، پس میزنیم به برجک بقیه تا به خیالمان نگذاریم اوج بگیرند و برایمان گنده شوند.
به دست آوردن این حس قدرت باید روشهای سالم و صلحآمیزی نیز داشته باشد. باید آن را در درونمان بیابیم تا نیاز به کوبیدن کسی نداشته باشیم.