در این ایام با قطع شدن یا به حداقل رسیدن رفتوآمدهای بیرونمان، با حجم وسیعی از خودمان مواجه شدیم. قبل از کرونا، محیط کار بیرون، گشتوگذار و دیدارها و هر آنچه که بیرون از در خانهمان قرار داشت به ما در کنارآمدن با خودِ خودمان کمک میکرد. خلا یکبارهٔ اینها باعث بخش عمدهای از کشمکشهای درونیمان شدند. برخیمان به پرخوری و پرخوابی روی آوردیم. آن یکی برخیمان را نمیدانم.
رسیدگی به کارهای عقب افتادهای که آرزویشان را داشتیم همچنان در حد آرزو باقی ماندهاند. من از پارسال میخواستم آستین یکی از مانتوهایم را اندازه کنم، هنوز هم میخواهم! فقط ده دقیقه زمان میبرد.
من تا حالا این همه زمان را با خودم تنها نبودهام. رویارویی با خودم برایم سخت بود. طبیعی است، چون موجودی اجتماعی هستیم به دیگران هم نیاز داریم. اگر در زندگی وقفههای کوچک و بزرگی از سوی دیگران نداشته باشیم، چگونه تمام زندگی را با خودمان سر کنیم؟
من خودم را در این مدت ترسناکتر یافتهام؛ موجودی ضعیفتر، شکنندهتر، بیحوصلهتر، ترسوتر و تنبلتر از حد تصورم. قدرتم را به خودم باختم. تصویرم در آینهٔ خودم شکست. از انگیزهها و حواسپرتیهای بیرونی خبری نبود. باید آنقدری در خودم میکاویدم که دلیلی برای توقف و میدان ندادن به ضعفهایم پیدا میکردم. میدان نبردی بود برای بازیابی آن تصویر قدرتمندم از خودم؛ گاه بهانههایم پیروز میشدند و گاه دلیلهایم. بیشتر بهانههایم، ولی اگر دلیلی پیدا میکردم چنان قدرتمند بود که صدتا از بهانههایم را حریف بود. با ابتکار عمل و همت خودم باید خودم را سرگرم میکردم. سرچشمهٔ همه کارهای میرسید به خودم.
در نبود دیگران و انگیزهها و حواسپرتیهای بیرونی، چه از روی ناچاری و چه از روی اختیار، آدم ناچار میشود به نحوی جای خالیشان را پر کند. ولی وقتی آدم خودش انگیزه و دلیلی برای خودش پیدا کند، قدرتمندتر، دلچسبتر و پایدارتر از آن یکی است. دوران قرنطینه یک یادآوری خیلی اغراقشدهای از این نیازمان بود، یا همچنان هست که الکی خودمان را با دیگران سرگرم نکنیم، به خودمان هم واقعا توجه کنیم و دلیل و انگیزهای عمیقتر برای زندگی و کارهایمان بیابیم.