این رو امروز در آزادنویسیهام برای خودم نوشتم:
بیا و بگو از کجا شروع کنم؟
- اول از همه یه فهرست از کارهای عقب افتادت تهیه کن.
- بعدش ببین کدوما ضروریتر هستند
- بعدش براشون یه ددلاین معقول تعیین کن.
- بعد بشین دونه به دونه انجامشون بده. یادت باشه زمان میبرن ولی بار سنگینی از روی دوشت برداشته میشه.
- وقتی تمومشون کردی از خودت بپرس، چرا این کارهام عقب افتادن؟ دلیلش رو پیدا کن تا دفعههای بعد بیشتر حواست بهش باشه تا دوباره گزیده نشی.
بعدش، یه نگاهی به آزادنویسیهای قبلیام هم انداختم و چند جملهای را انتخاب کردم و گفتم اینجا هم بگذارم:
آدما رو از دور میبینم به نظرمون قشنگ میان. بیشتر که بشناسیمشون جنبههای بیشتری ازشون برامون آشکار میشه. یه شکافی بین تصورمون ازش و خودِ واقعیش به وجود میاد که خودمون رو اذیت میکنه. خیلی هم اذیت میکنه. خیلی هم اذیت میکنه. اذیت میکنه.
از مارک منسن یاد بگیر. لجبازی رو کنار بذار. باید بزرگانه رفتار کنم.
بعضی وقتا بهت بر میخوره بعضی وقتا تلنگر. یه مرز باریکی وجود داره.
باید بتونم به اهدافم برسم. حالا بهش نزدیک بشم، یه دفعه بلند میشه میره اونورتر میشینه.
اینجوری تو خوشحالتری.
امروز شنبه و بیست و نهم شهریورماهه. دوست دارم امروز رو. خیلی هم دوست دارم. زیباست بنظرم اوهوم. میتونم امروز رو خیلی خوب بسازم. عالی هستی تو و آنچه در توست.
لطفاً از تک و تا نیوفت!
اوه فرشتههای خلاقیت ناراحت میشن. باید تا آخرش بنویسم.
تو عالی هستی. عالیها همیشه راهی خواهند یافت.
باید به روزهای شکوهمند قبلی برگردم. به فرایند اعتماد کن. به فرایند اعتماد کن. این بالا و پایین ها جزئی از فریند هستند. شدنها و نشدنها و اینجور چیزها.
… فقط باکلاسه. از حرفاش چیزی توی ذهنم نمیمونه. حوصله گوش کردن بهشون رو ندارم. چاق هم هست. لباسای تنگ هم میپوشه. البته شاید برای اعتمادبهنفس خودش خوب باشه.
میترسم از اینکه تغییر کنم اذیت بشم.
باید پاییز و زمستون سرد رو تحمل کنیم تا به بهار برسیم.
کلماتم دست پاچه میشن. کلمات هول میشن. کلماتِ هول صبر کنید با طمأنینه بیاید عزیزانم.
میدونم که اتفاقای بزرگی خواهد افتاد که دل مون رو بزرگ میکنه.
دوست دارم نوشتن رو. به من حسی از خوبیها میده. مثل بوییدن برگهای تازه گل.