میخواهم برای مدتی اینجا چیزی ننویسم. هر روز در اینجا چیزکی نوشتن یکی از مفیدترین و لذتبخشترین کارهای امسالم بوده است. تصمیم داشتم تا پایان سال اینجا را کمی بزرگتر کنم و بعضی از مقالههای بلندی را که میخوانم و برایم مفید و جدید هستند را ترجمه کنم و اینجا بگذارم. به علاوه، بعضیهایشان را نیز صوتی کنم. حتی فکر صدای پسزمینه را هم کردم و میخواستم به همان پارک محلهمان که صدای دلنشین آب همیشه در آن جاری است بروم و در آنجا صوت بگیرم.
ایدئال من برای اینجا این است، ولی در واقعیت، کارها و دغدغههای دیگری نیز هستند که تمرکز و انرژی زیادی از من میگیرند. این اواخر، حبابی کنار گوشم ترکیده و من از یکسو، خوشحال از ترکیدنش هستم؛ چون بلاخره حباب بود و واقعی نبود و از سوی دیگر، در حال کنار آمدن با واقعیت هستم. واقعیت مثل بادام تلخ است و کنار آمدن با آن مثل تصمیم گرفتن برای اینکه با آن بادام تلخ توی دهانت چه بکنی و تحمل تلخیای که تا مدتی تمام دهان آدم را میگیرد. میخواستم خودم را سرگرم کنم و قوی باشم و به روی خودم نیاورم، ولی نتوانستم و میگذارم این حال به من غلبه کند.
گاهی به خودم میآیم و بغضی را در گلویم احساس میکنم. قورتش میدهم و بیشتر احساسش میکنم. تاکنون بیشترین سعیام بر آن بوده که دغدغههایم را پشت در بگذارم و خودم همراه با عمیقترین خواستهها و حرفها و فکرها و احساساتم در اینجا حضور پیدا کنیم. اینجا برای من محلی است برای بیان چیزهایی که بیشتر و عمیقتر دوستشان دارم. حرفهایی را اینجا میزنم که اگر دورهمیای وجود میداشت که همگی در آن به حرفهای هم واقعا گوش میکردند و افراد در آن نگران چگونه دیده شدن نبودند و حرفهایشان را میزدند، من همین حرفهایم را با خودم به آنجا میبردم.
دوست ندارم با حواس نصفه و نیمه اینجا را بهروز کنم. اینجوری به دلم نمینشیند. میدانم که خلأ نوشتن در اینجا را احساس خواهم کرد. نمیدانم چه مدت از اینجا دور خواهم بود. نمیدانم کمی بعدتر، محتواهایم خوبتر میشوند یا بدتر، ولی هر چه که باشند منِ جدیدتری در آنها جاری است.
امیدوارم زودتر برگردی دخت
من به خوندن نوشتههات عادت کرده بودم : !
باورت میشه نتونستم طاقت بیارم؟ دیشب اومدم یه چیزی نوشتم، ولی تو پیشنویس ذخیره کردم:(
تا باشه از این طاقت نیاوردنها : )