اولین چیزهایی که با شنیدن کلمههای هنر و هنرمند به ذهنم خطور کرد اینها هستند: از هر انگشت فلانی یه هنر میریزه (درحالیکه فلانی، مورد تملق واقع شده و از این بابت خرسند است)، کتاب هنر مدرسه که از باید از روی آثار هنرمندان بزرگ میکشیدیم و نمره میگرفتیم، تا وقتی هنرمند زنده است هنر برایش نان و آب نمیشود، موی ژولیده، سهراب سپهری، نیما یوشیج، مژگان که کلاس طراحی چهره میرود و بیهنر محروم ماند از لطف رب. اینها خود گویای درک ناقصم از هنر است.
هنر و هنرمند را بسیار شنیدهایم، به نظرم کلمات خیلی خودمانی و متواضعی هستند اما در پس این تواضع، انگار یک شکوه و عظمتی پنهان است. شکوه و عظمتی که قادر به توصیف و تحلیل آن نیستیم، فکر میکنم همان حسی باشد که بعضی نقاشیها، آهنگها، شعرها و فیلمها آدم را دربر میگیرد.
پابلو پیکاسو دربارة هنرمند میگوید:
هر کودکی هنرمند است. مسئله اینجاست که چگونه پس از اینکه بزرگ شد هنرمند باقی بماند.
این یعنی هنر بخشی از وجود همة ما بوده است، اما حالا کجاست؟ در کنجی از درونمان دارد خاک میخورد یا هرازگاهی دستمالی گرفته و میرویم تا غبار از چهرهاش برگیریم و لحظاتی با او باشیم؟ یا مشغول هنرآفرینی هستیم؟ اصلا هنرمند بودن یعنی چه و چه فایدهای دارد؟
ماروین گای میگوید:
هنرمند بودن یک موهبت و سعادت است. هنرمندان نباید از اثبات صدق و راستیشان دست بکشند، آنها باید ورای آنچه هست را ببینند و به ما نشان دهند که در این جهان چیزی بیشتر از آنچه میبینیم وجود دارد.
به تعریف جدیدی از هنرمند رسیدم؛ آنها به ظاهر این دنیا بسنده نمیکنند، چشمهایشان را شسته و جور دیگری مینگرند.
نادیدنیها وجود دارند اما کو نگاه هنرمندانه؟ چه خوب میشود اگر این نگاهها را صاحب باشیم؛ همان کاری که در کودکی بلد بودیم.
پینوشت: تصویر این پست « اردیبهشت» نام دارد و اثری از خانم نادیا ساکت است.