دخترکِ پرحرفِ مو قرمزِ جذابی که خودش فکر میکند خوشکل نیست، شاید نداند که ما چقدر خودمان را در او دیدهایم. در داشتن و بیان احساسات سرشارش، در شور و شوقی که نسبت به گلها و طبیعت دارد، در بیپرواییاش در گفتن حرفهایش، در تصورات جسورانهاش و آرزوهای رنگارنگش، در نداشتن دوستی، در ذوقمرگیاش از یافتن دوست و …، یا در داشتن اینها با آنه شریکیم یا در نداشتنشان. هر چه که هست، هنوز دنیای آنه برایم جذاب و درککردنی است.
فیلم سینماییاش را دیروز در تلویزیون دیدم. با اینکه من فقط همان آنه در انیمیشن ژاپنی «آنشرلی با موهای قرمز» را به رسمیت میشناسم، اما نشستم و تا آخر فیلم را دیدم. بلاخره اسم و حالوهوای آنه در آن جاری بود. خود آنه میگفت در کتابی خوانده است که حتی اگر اسم گل سرخ چیزی دیگری باشد، باز هم خوشبو است. کتابخوان بودن آنه برایم نکتهٔ جدیدی بود. گفتم آن همه ذوق و قریحه نمیتواند ذاتی باشد؛ شاید بخشی از آن اکتسابی و از کتابها است.
قبلا که کارتونی آنشرلی را میدیدم همهاش نگران بودم که ماریلا، آنه را دعوا نکند و با او بداخلاق نباشد یا مادر دیانا سختگیر نباشد، اما دیروز از دیدن تمام کارها و اخلاقیات آنه لذت بردم. لذت بردم از اینکه او جهان اطرافش را از لنز چشمان خودش میبیند و با کلمات خودش آن را بیان میکند و اینگونه خوش است. اگر آنه نبود، اول از همه جهان ادبیات چیزی کم داشت و بعد از آن جهان انیمیشن و فیلم و سریال.
ماکسیم گورکی میگوید:
چیزی که دوست دارم این است که مردی را ملاقات کنم که بتوانم کلاهم را به نشانۀ احترام از سر بردارم و بگویم: «متشکرم که متولد شدی، هر چه بیشتر زنده باشی بهتر است.»
و من فکر میکنم میتوانیم این را به هر کسی که ارزشمند باشد بگوییم. به شخصیتهای داستانی بگوییم که واقعیتر از یک دوست با عمق روح و جانمان عجین میشوند و ما را به درون دنیاهایشان میبرند. «متشکرم که متولد شدی آنه، هر چه بیشتر زنده باشی بهتر است.»