
آگهی تلگرامیای را یکبار از روی آن گذشته بودم برای بار دوم اتفاقی دیدم و بلافاصه سلولهای مغزیام دستبهدست هم دادند و دوستی را به خاطرم آوردند که آن آگهی به نظر مناسبش بود. برایش فرستادم و در جواب گفت: «حتما. مرسی زهرا جان که چشمت میبینه.»
خودم از توصیهها و معرفیهایی که البته برخی از دوستانم به من کردهاند بسیار استفاده بردهام. دقیقتر که میشوم در پس هر اتفاق بزرگی در زندگیام، رد پایی از یک معرفی و اشاره مستقیم یا غیرمستقم از سوی دوستی را مییابم که دیرتر یا زودتر سراغش رفتهام و اکثرا نتیجهبخش بوده است. کمترین تاثیر این پیشنهادها و معرفیها مرا به این فکر واداشته است که این دوست شاید ارتباطی بین من و این معرفی دیده است. حداقل به آن فکر میکنم. شاید او چیزی را میبیند که من نمیتوانم ببینم.
اتفاق خوبی است که چشمانمان بتوانند چیزهایی را به نفع دیگری ببیند و انگشتانمان سخاوت به اشتراکگذاریاش را داشته باشد. البته واکنش فرد دریافتکننده نیز تاثیر زیادی در ادامه دادن اینگونه کارها دارد. حالا که از آن دوران کیلو کیلو فوروارد کردن پیامهای عمومی گذشتهایم و ارتباطات شخصیتر و هدفمندتر شدهاند. نمیگویم حتما پیشنهاد یکدیگر را اجرا کنیم، فقط واکنشمان طوری نباشد که دفعه بعدی که ناممان به خاطر کسی رسید بیخیالش شود.