این جمله را از مادر ترزا در یادم بود که «قضاوت کردن افراد ما را از دوست داشتن آنها باز میدارد.» میخواستم از آن مطمئن شوم و خود جمله و کلمه قضاوت شدن را در گوگل جستجو کردم. از وبگاه وزین «متمم» یک مطلبی را خواندم با موضوع «هر مقایسهای با نوعی قضاوت کردن همراه است.» که تائیدی بود بر حسوحال این روزهای من و از خواندنش خیلی احساس درک شدن پیدا کردم. این روزها چند باری سایهٔ سنگین مقایسه شدن را بر روی خودم احساس کردم. قبلترها هم این حالت وجود داشت ولی من آن را به خودم راه نمیدادم. اما اینبار نتوانستم دوام بیاورم. از طرف خانوادهام نیست، یا حداقل از طرف خانوادهام بیان نشده است شاید بهش فکر میکنند. این دلگرمکننده است تا حدی.
برجستهترین حسم از مقایسه شدن این روزهایم این است که آدم خیلی در معرض آسیبپذیری قرار میگیرد. تردیدهایی به سراغم میآمدند، تمرکزم را از دست داده بودم و از اینکه مثل چند نفر دیگر نیستم، داشتم به خودم احساس بازنده بودن را میقبولاندم. خبر خوب اینکه، بعد از کمی فراز و نشیب دوباره خودم را پیدا کردم.
توی مقایسه هم که فقط یک جنبه از شخصیت هر فرد را میگذارند وسط و با دیگری مقایسهاش میکنند و حکم میدهند. و جالب است آنهایی که مقایسه میکنند، کِی وقت کردند از خودشان و دغدغهها و کار و بارشان رهایی یابند تا با کمترین شناختی از دیگران به اموراتشان بپردازند؟
طبق آنچه در ابتدای نوشتهام آوردم، مقایسه با نوعی قضاوت کردن همراه است و قضاوت کردن هم ما را از دوست داشتن افراد باز میداد، پس در نتیجه، مقایسه کردن ما را از دوست داشتن افراد باز میدارد. افرادی که نمیتوانند ما را همینطوری بشناسند و با آن کنار بیایند، نتوانند تلاشها و خوشحالیهایمان را ببینند و در این خوشحالی همراهمان باشند، یا حداقل رفیق بدی نباشند، خودشان را از تجربهٔ دوست داشتن یک همنوع محروم میکنند. مقایسهکنندگان هیچ وقت دوست داشتن کاملی را تجربه نمیکنند.
نقلقول زیبایی هم خواندم که این بود: