مواد موردنیاز برای سحرخیزی:
-زود بخوابیم
-مسئولیت صبحانه درست کردن را برعهده بگیریم
-ببینید طعم این دو، به مذاقتان خوش میآید؟ اگر بله، ادامه دهید. اگر نه، به دنبال دستور غذایی دیگری باشید.
اگر ساعت شش و نیم صبح سحرخیزی محسوب میشود، من امروز سحرخیز بودم. دیشب زود خوابیده بودم و صبح خوابم نمیآمد. صبحانه را من درست کردم و ساعت هشت صبح، اندازهٔ ساعت ده یازده قبراق بودم. نت نداشتم. پس با گوشیام باید چیکار میکردم؟ آهان، یک آهنگ+رقص زیبا داشتم که چند بار دیدمش. گاهی چشمانم همه گوش میشدند، و گاهی گوشهایم همه چشم.
بعدش در اقدامی شگفت به خودم گفتم کتاب بخوان. ساعت نُه صبح. عقاید یک دلقک را که هفته آخر گروهیخوانیمان است را برداشتم و شروع کردم به خواندن. تمامش کردم. یادداشتبرداری هم کردم. همین دو سه کار در ابتدای روز، حس خیلی مثبتی در من ایجاد کرده بودند. همچنان نت نداشتم. دو سه تا نوشته را باید کامل میکردم که آنها را هم انجام دادم.
تمرکز بالاتری نسبت به روزهای قبل روی کارهایم داشتم و از داشتن یک قبلازظهرِ غنی و پرکار دلم غنج میرفت. در تمام طول روز این حس همراهم بود. سعی میکنم از این به بعد، بیشتر چنین روزهایی را تکرار کنم. مزهاش رفت زیر دندانم. خوشمان آمد.
واقعا صبح زود بیدار شدن نعمتی هست که من ازش بهره بردم.
وقتی که صبح زود بیدار میشم، من اولین کارم شنیدن پادکست شاهنامه خوانی است. بعدش رفتن سراغ تکالیف درسی و اینا و بعدشم حضوری زدن توی کلاسهای آنلاین. این تا ظهر را می گیرد.
نوشتن سه هزارکلمه داستان و مقاله و آزادنویسی هم توی برنامه ام هست.داستانم را منتشر نمی کنم ؛ جون موضوعش طوری است که برایم دردسر میشود. اما مقاله و آزادنویسی، هردو به نوعی در جاهای مختلف منتشر می شوند. حالا باکمی تغییر و اکراه و اینها…
عصر هم که به خواندن می گذرد تا شب…
چه خوب. چه شروع غنیای هم دارید؛ پادکست شاهنامهخوانی