فکر کنم یکی از رسالتهایمان این است که حسهایمان و پدیدههای اطرافمان را زیبا توصیف کنیم. همینطوری رفتم سراغ هشت کتاب سهراب و این شعرش را چند بار خواندم. از زیبایی ترکیبات و جملاتش سیر نمیشوم.
کوهساران مرا پر کن ای طنین فراموشی!
نفرین به زیبایی – آب تاریک خروشان – که هستِ مرا
فرو پیچید و برد!
تو ناگهان زیبا هستی.
اندامت گردابیست.
موج تو اقلیم مرا گرفت.
تو را یافتم، آسمان ها را پی بردم.
تو را یافتم، درها را گشودم.
شاخه ها را خواندم.
افتاده باد آن برگ
که به آهنگ وزشهایت نلرزد!
مژگان تو لرزید؛ رؤیا در هم شد.
تپیدی؛ شیره گل به گردش آمد.
بیدار شدی؛ جهان سر برداشت.
جوی از جا جهید.
به راه افتادی؛ سیم جاده غرق نوا شد.
در کف توست رشتهٔ دگرگونی.
از بیم زیبایی می گریزم، و چه بیهوده
فضا را گرفتهای!
یادت جهان را پر غم میکند.
و فراموشی کیمیاست.
در غم گداختم ای بزرگ، ای تابان!
سر برزن، شب زیست را درهم ریز
ستاره دیگر خاک!
جلوهای، ای برون از دید!
از بیکران تو می ترسم
ای دوست، موج نوازشی!