مبتدی یعنی ابتدای راه بودن مثل وقتی که به کلاس اول ابتدایی رفتیم و در ابتدای مسیر یادگرفتن و خواندن و نوشتن ایستادیم. اون موقع اختیاری برای رفتن یا نرفتن به مدرسه نداشتیم و این یک ” باید” بود. حالا بزرگ شدیم و بایدهایی رو پشت سرگذاشتهایم ولی مبتدی بودن هنوز به پایان نرسیده و اصلا سن خاصی نداره چون در هر لحظه ای ممکنه به انجام کاری علاقهمند بشیم. مهم اینجاست که اون کار باید شروع بشه در حالی که ممکنه هنوز برای شروعش آمادگی یا تخصص نداشته باشیم. چه باید کرد؟ باید منتظر شنبه و چوب جادوییش بمونیم یا تصمیم بگیریم به عنوان یک مبتدی مسیری رو آغاز کنیم و با قدم گذاشتن در اون مسیر دانش و تجربه رو به دست بیاریم؟ مبتدی بودن این فرصت رو بهمون میده که یک مسیری رو شروع کنیم؛ شروعی همراه با ترس و ابهامی که در مورد مسیر پیش رو داری و امید و اشتیاقی که در حال جدل با این ترس و ابهام است و سرانجام اولین قدمهای ساده و کوچک را بر میداری. قدمهای ساده، کوچک و مداوم بهترینها برای شروع و ادامهی یک مسیر هستند که با آنها می توانیم به ممکن شدن یک محال بیندیشیم.
جولیا کامرون در کتاب راهِ هنرمند اینطور میگه:
” فیض مبتدی بودن، همواره بهترین دعا برای هنرمند است. فروتنی و گشادگی به اکتشاف میانجامد، و اکتشاف به توفیق. و تماما با آغاز آن شروع میشود، با همان نخستین گام کوچک و ترسان.”
با شروع کردن میفهمیم که باید بیشتر یاد بگیریم و مهم تر اینکه به ندانستههایمان پی میبریم و آن مسیری را آغاز کردهایم انگیزهی خوبی برای یادگیری میشود، یادگیریای که مسیرهای تازهتری را به ما مینمایاند.
وقتی مبتدی هستیم اشتیاق بیشتری برای یادگیری داریم.
حالا هم مانند کلاس اول ابتدایی به یک معلم، به یک منتهی که جلوتر از ما در مسیر حرکت میکند نیاز داریم تا شوق ادامه دادن را به ما یادآوری کند، با راهنماییهایش بیشتر تلاش کنیم و مسیر پربارتری داشته باشیم.