یکی از اتفاقات خوب دنیا اینه که بتهایی که برای خودت ساختی رو بشکنی. با واقعیت افراد آشنا بشی، نه اینکه بخوای اون تصوری که ازشون داری رو دوست داشته باشی. خوشایند نیست اما رضایت درونی عمیقی داره.
در این مدت با یه نفر که با خیلی از رفتارها و حرفهاش موافق نبودم و این باعث شده بود از خودش هم خوشم نیاد، مدتی هم از نظر ارتباطی و هم از نظر ذهنی درگیر بودم. بعد از این کشمکش، دید جدیدتری نسبت بهش به دست آوردم. به هم نزدیکتر نشدیم اما خودش را عمیقتر شناختم و از یه چیزهایی ازش خوشم اومد. همزمان یه نفر دیگه که برام محترم بود، تصویرش توی ذهنم شکست. دیدم چقدر نقد بهش وارده و من فکر میکردم همه کارهاش درسته. الان از یه ویژگیهاییش خوشم نمیاد ولی تصورم ازش به واقعیت نزدیکتره.
یه دوست دارم که سنش رو همیشه کمتر از سن واقعیش میگه. نمیدونم چرا. الان تصور اشتباهی که بقیه ازش توی ذهنشون میسازن چه فایدهای برای اون داره؟ یا همهمون شده وقتهایی که میخوایم با واقعیتهای جعلیمون، چه سن، چه درآمد، چه بقیه داراییها و ویژگیهای شخصیتیمون در ذهن بقیه ماندگار بشیم. همهمون دوست داریم بقیه تصور خوبی از ما داشته باشن، ولی اگه فقط روی این کار کنیم فقط خوشایند بقیه میشیم، تازه اگه بشیم. به جاش، روی تصور خوب خودمون از خودمون، اون تصوری که برامون رضایت درونی میاره کار کنیم.
این رو که میگم، حاضرم خدا تمام تصورات خوبِ غیرواقعیای که دیگران ازم دارن رو از حافظهشون پاک کنه. تازه اگه چنین تصوری داشته باشن! فقط یکهو نه، کمکم و به جاش دوست داشتن بیقیدوشرط و خریدن بستنی رو در دلشون بکاره. این هم از راستیآزمایی من.
بیایم رضایت درونیمون رو، ولو از انجام کارهای کوچیک رو با هم به اشتراک بذاریم. این خودش بهمون تصور خوب از طرف مقابلمون میده و توی ذهنمون موندگارش میکنه.