حرف زدن مثل شمشیر دو پهلو میماند؛ یک طرف آن وقتی است که با حرفهایمان امیدی، آرزویی، شوقی را در فردی میکشیم. کلماتی که از دهانمان بیرون میآیند مانند تیری بر جان طرف مقابل مینشیند. فرقی نمیکند به وقت خنده و شادی یا هنگام عصبانیت؛ عقدههایمان را در کمان میگذاریم، زِه را میکشیم و به سمت هدف پرتاب میکنیم. اما قبل از اینکه تیر به هدف اصابت کند چیزی را درون خودمان میکشیم. ممکن است تیر به هدف بنشیند ممکن هم هست تیر کمانه کرده و دوباره به خودمان برگردد یا تیر کشندهتری به طرفمان روان شود.
اما رویِ دیگر حرف زدن را فردوسی در این بیت به زیبایی بیان کرده است:
نمیرم از این پس که من زندهام که تخم سخن را پراکندهام
سخن گفتنی که هستی آفرین و حیات بخش است. سخنی که مانند یک بذر وقتی بر جان کسی بنشیند جوانه میزند، شکوفه میدهد. سخنی که نه تنها مایه جاودانگی صاحب سخن است بلکه برای شنونده نیز دم عیسایی دارد. مگر تاکنون کتابی تاثیرگذار نخواندهایم؟ یا نوشتهای تاثیرگذار یا حتی جملهای؟ بعضی کلمات در ذهن جوانه میزنند بعضی در قلب. خوشبختانه در کتابها بذرهای مرغوبی یافت میشوند.
البته اینها دو سرِ طیف حرف زدن هستند و هر کسی میتواند در هر نقطهای از این طیف قرار بگیرد.
کلمه مانند بذر است چه زمانی که به زبان گفته شود یا وقتی که نوشته شود. با نوشتن نیز میتوانیم بذرهای خودمان را بکاریم جوانه زدن زمانبر است ولی روزی شکوفه خواهد داد و شکوفایمان خواهد کرد.