توی کتابهای زبان، از بین شغلها اول از همه، چند تا شغل مثل معلم، پلیس، دکتر، پرستار، آتشنشان و بنّا رو به بچهها معرفی میکنه. بچهها هم معمولا برای پرستار میگن مهربون، برای دکتر میگن به مردم کمک میکنه حالشون خوب بشه یا پولدار هستند، برای پلیس و آتشنشان هم میگن قوی و شجاع. امروز هم توقع داشتم بچههای ده دوازده ساله کلاسم همین حدودا بگن، ولی دیدم توجهشون نسبت به پرستار خیلی بیشتره. و صفتهای شجاع و قوی رو برای پرستار هم استفاده میکردند. تازه یکیشون ازم پرسید زحمتکش به انگلیسی چی میشه، فکر کردم میخواد برای بنّا بگه، اما اون رو هم برای پرستار گفت.
یه ترکیب جدید داشتن توی کتابشون به معنی مشتاقانه منتظر چیزی بودن. یه مثال زدم و ازشون خواستم هر کدومشون بگن که مشتاقانه منتظر چی هستن. انتظاراتم ازشون در حد خرید چیزی، رفتن به یه جایی، رفتن به کتاب بالاتر، باز شدن آموزشگاهها، انجام یه کاری و … بود که یکیشون گفت مشتاقانه منتظر اینه که ویروس کرونا تموم بشه.
نکتهٔ جالبی بود برام. فکر میکنم بحثهای مربوط به کرونا و ترس از اون خیلی برامون درونی شده. مطرح بودن کادر درمان در این ایام، تصویر شجاعانه و قهرمانانهای از اونها در ذهن ما و حتی بچهها ساخته و تموم شدن این ایام به آرزویی برای همهمون تبدیل شده. فکر میکنم این تصویر هم در کنار بقیه تاثیرات کرونا در ما ماندگار باشه.
چند روز پیش، کتاب شعر حافظ رو گرفتم و میخواستم در کنار آواز گنجشکان و بادی که پرده را تا وسط خانه میکشاند، شعری مهمان حضرت حافظ باشم. البته باد و پرده بیشتر جنبهٔ شاعرانه داشت تا کاربردی بودن. خنکی خانه به خاطر کولر بود. بنای خواندن داشتم که نگاهم به پرده خورد و یکهو فکری از سرم گذشت؛ نکند باد ویروس کرونا را با خودش اینطرف و آنطرف ببرد و یکیشان را از پنجره ما اینور بیندازد؟ واقعا نکند؟ به طور کلی، این روزها وسواس ندارم و خونسردانه و به اندازه دارم با آن رفتار میکنم. آن فکر فقط یک فکر گذری بود ولی برای من نشان جدیتری از این بود که چقدر در خیالاتم هم جای گرفته است.
من در همین سه مورد، تاثیر کرونا بر زندگیهایمان را ملموستر درک کردم.