چند روز پیش برای دوستی که در رقابتی نفر اول نشده بود نوشتم «این تلاش و اراده رو تبریک میگم. شاید از اول نشدنت ناراحت هم شده باشی ولی در کنارش تجربیات و حسهای جدیدی هم کسب کردی که ارزشمندند. به امید موفقیتهای بیشتر.» کمی که فکر کردم دیدم این چه جملهایه که براش نوشتم. شاید از اول نشدنت ناراحت هم شده باشی؟نشان از درک نکردنم داشت. مگر ربات است که به اول نشدنش بیتفاوت باشد؟ همینجوری کلمات را برای خودم بلغور کرده بودم آیا؟ رفتم جملهام را عوض کردم و نوشتم میدونم که ناراحتی که اول نشدی اما در کنارش تجربیات و حسهای جدیدی رو هم کسب کردی که ارزشمندند و …
بعدش با خودم کلنجار رفتم و از خودم پرسیدم اگر کسی این را به من میگفت ناراحت میشدم یا نه. دیدم نه، ناراحت نمیشوم چون بارِ امید به آینده جمله بسیار بیشتر است و شاید اصلا حواسم به این نکته نمیرفت. اما جمله دومی که نوشتم بهترش کرد و جای شک و شبههای باقی نگذاشت.
امشب داشتم متنی را میخواندم که درد و دل کردن و سفره دل خود را پهن کردن نزد دوستان و عزیزان شاید کار خوبی برای درک شدن به نظر برسد اما یک بدی بزرگ دارد و آن این است که ما را در شرایط موجود نگه میدارد. وقتی شروع میکنیم از یک شکست صحبت میکنیم، طرق مقابلمان تازه اگر سرکوبمان نکند، از تجربهاش که شکست سهمگینتری نسبت به شکست ما بوده است صحبت میکند و آخرش چند تا بد و بیراه به زمین و زمان و شانس خودمان و … میگوییم و با کولهباری از ناامیدی و حسِ بد، بحث را تمام میکنیم.
یاد همان پیام تبریکم افتادم و خیالم بابت درست بودنش راحت شد. اگر مینوشتم حقت بود که اول بشی، تبعیض قائل شدند و … واقعا چه کمکی به بهبود وضعیت موجود میکرد؟ از این به بعد مصممتر شدم که درد و دلی از جنس گله و شکایت از هیچ کسی نداشته باشم تا حداقل به ورطه حفظ یا بدتر کردن وضع موجود نیوفتم. عمیقا بر این باورم که دست نیاز نزد نوشتن بردن کار بسیار مفیدتریست. حداقل شخص دومی نیست که بر شوری آش اضافه کند. اگر با نوشتن سنگهایت را با خودت وا بکنی، راهحلها و حمایتی که در حین آن به ذهنت میرسد را هیچ کس دیگری نمیتواند به تو بدهد و اینگونه میروی که اوضاع را بهتر کنی. هدف اول شدن نیست، بهتر کردن اوضاع است.