یک:
در این سه روزی که از تصمیمام برای خواندن سایت مارک منسن و سایمون سینک میگذرد، هر روز یکی دو تا پستشان را خواندهام یا گوش دادهام. فعلا مشغول تماشای در و دیوار سایتشان هستم و اینکه توانستهام لحن مختص به هر کدامشان را بیابم. منسن در نوشتن پرچانهتر است و سینک دیدگاه عمیقتری دارد. شاید به خاطر سنشان باشد. سعیام بر آن است که به خواندن یا شنیدن روزانه مقالات انگلیسی عادت کنم. کارهای ارزشمندی را که قبل از این به صورت تفریحی انجام میدادم را به صورت روزانه دربیاورم.
چند روز پیش داشتم فکر میکردم که من چرا پرسش بزرگی در زندگیام ندارم و داشتم از این وضعیت یکنواختم خسته میشدم. همان روز و در میان همان بیحوصلگیهایم بود که به فکرم رسید یک عادت روزانه جدید در خودم ایجاد کنم و پرسش بزرگم این باشد که چگونه به آن پایبند باشم؟ پرسش بزرگ زندگی همیشه سؤالات فلسفی و تحلیلی نیست؛ گاهی یافتن چارهای برای موضوعی است که بیش از همه درماندهمان کرده است. یافتن چارهای برای یکنواختی، برای تنبلی، برای انجام کاری که دوستش داریم و غیره.
دو:
با اینستاگرام غریبهام هنوز. در این دو ماهی که اینستاگرام را نصب کردهام، گویی موجودی جدید وارد زندگیام شده است. بخشی از زمان و توجهم را که میگیرد و از سلایقم هم خبر دارد. گویی راه درازی با هم در پیش داریم. پس چرا من نسبت بهش آگاهانهتر برخورد نکنم؟ بیش از آنکه پستهای تایم لاین را بخوانم، سراغ برخی از پیجها میروم و چند تا پست از هر کدام را میخوانم. میخواهم هر آنچه میخوانم را خوب بفهمم. نخواندنشان برایم ارجحیت دارد به گذری رد شدن از آنها. مثل حس بویاییکه بیشتر از چند بوی عطر را نمیتواند از هم تمیز دهد وقتی پستها از تعداد انگشتان دو دست بیشتر میشود نمیتوانم بفهممشان.
از این رو است که وبلاگخوانی را دوست دارم. میتوانی به دور از حواسپرتی روی مطالب عمیق شوی و با رنگ و بوی نوشتهها آشنا شوی. هر وبلاگ یک شبکه اجتماعی است؛ اجتماعی از صدها، هزاران و حتی میلیونها فکر. لرد بایرون، شاعر و سیاستمدار انگلیسی گفته است:
«یک قطره جوهر میتواند یک میلیون فکر تولید کند»