یک ماهی شد که سایتم خراب و غیرفعال بود. اول به پیشخوانم دسترسی نداشتم، بعدش به کل سایت. تیکت زدنها و سرچهای گوگل هم راه به جایی نبرد. همینجوری مانده بود گوشهٔ دلم، خودم هم گیج و ویج. روزهای اولش، مطلب هر روزم را داخل ورد مینوشتم تا بعدا اینجا واردشان کنم.
کمی که گذشت دیدم این سؤال هی دارم برایم پررنگتر میشود که چرا مینویسم؟ حالا که شش هفت ماه مستمر، تیک هر روز نوشتههایم خورده است، نظرم دربارهٔ نوشتن چیست؟ منتشر کردن یا نکردن نوشتههایم چه فرقی با هم دارند؟ اصلا نوشتههایم بدرد میخورند؟ چرا باید چیزهایی که در ذهن دارم را توی سایتم بنویسم؟ کسی بخواند که چه بشود؟ شقالقمر میکنم که مینویسم؟
چرا حرفهای مهمتری نمیزنم؟ این نوشتهها، تنها بخشی از جهانم را بیان میکنند. برای باقی جهانم چه کنم؟ اصلا جهان درون من (و همهٔ آدمها) چه اهمیتی دارد؟ با آن قسمت تاریک و ترسناکش چه کنم؟ چیست این نوشتن؟ قلمم دیگر داشت از اشتها میرفت. چرا باید بنویسم؟ آیا باید بنویسم؟ تمام این مدت در این حالوهوا و در پیِ پاسخ این سؤالها بودم.
به مرور نتایجی که گرفتهام را مینویسم، اما اول، از آخرش بگویم که چطوری حال سایتم خوب شد. آقای شمس زحمتش را کشیدند. این سایتشان است: همراهان وب. دیروز، خیلی باحوصله و کاربلد اشکالاتش را برطرف کردند و توضیحات و پیشنهاداتی فهمیدنی درباره سلامت سایت و کارهای لازم دادند. پشتیبانیشان عالی است و کار درست هستند. آنقدری که آدم به کار درستی امیدوارتر و مصممتر میشود.
لحظهای که نام کاربری و پسورد جدید سایتم را برایم فرستادند و وارد سایتم شدم، چند جان به جانهایم اضافه شد. فهمیدم اینجا خانهٔ آرزوهای من است. از کجا فهمیدم؟ از آنجا که این قدرت را دارد که مرا را حالیبهحالی کند.