یک:
جملهای از کتاب ملت عشق در ذهنم مانده که «دیگر برای مقابله با دنیای بیرون نیرویی در درون نداشت». این برای مردی بود که همسر و فرزندش را از دستداده و ناکامیهای زیادی در زندگیاش داشت. اما من دو مفهوم فوقالعاده از آن برداشت کردم؛ دنیای بیرون و نیروی درون. دنیای بیرون که برایمان ملموس است؛ شرایطی جهانی که درآن زندگی میکنیم، پیگیر خبرهایش هستیم، بخش بزرگی از زندگی، دارایی و حتی سرنوشتمان دستخوش اتفاقهایش است. و دنیای درون که به گمانم دنیای کوچکی است که حتی خودمان هم به درستی آن را نمیبینیم و به رسمیت نمیشناسیم. وقتی کشف کردن، ساختن، کنار آمدن و بهتر کردنش را عهدهدار میشویم، سفر جدیدی را آغاز میکنیم. گاهی انسانها نیاز دارند به سفر دور و درازی بروند، مثلا سفری به درون خودشان. این جمله سالهاست که همراه من است.
– از زندگی در دنیای کوچکت احساس تنهایی نمیکنی؟
+ از زندگی در دنیاهای دیگران احساس ضعف نمیکنی؟
دو:
واقعیت خطرناکه یا توهم واقعیت؟ اگر گاه و بیگاه حقیقتی بغل گوشمون نترکه و بوم صدا نده چی میشه؟ اولاش سخته، ولی جلوتر که میری میبینی اگه سرت رو مثل کبک توی برف فرو میکردی و خودت رو گول میزدی چی؟ دوست داشتی؟ الآن داری تنه به تنه با واقعیت دست و پنجه نرم میکنی. این سختی به خاطر آگاه شدنه دختر. همین.
دنیای درون و دنیا ی بیرون.
زندگی در هر کدام ازین دنیاها.
مفاهیم جالبی بودند.
خوشحالم جالب بوده براتون.
موفق باشید.