گفته بودم که برای این زمستان اشتیاق دارم. مصمم شده بودم که عادتهای روزانهام را بهتر کنم و در این فصل آخر، یا همان راند آخر، حسابی بترکونم!
خب چه شد؟
در اولین روز زمستان، جواب مثبت کرونای بابا آمد. چون ریسکفاکتوری ندارد، زیاد نگرانش نبودم. میدانستم مراقبت میکنیم و از پسش بر میآید. حالا کمی اذیت میشود که چارهای نیست. فردایش مامان را با علائم شدید بردم دکتر. با داروهایی که داد علائمش کنترل شد. و قرنطینه و وسایل جدا و … از این جور چیزها.
برای من اما یک شوک بود. یکهو و غافلگیرکننده. نگرانی زیادی برای مامان و بابایم ندارم چون مرتب کنترل میکنم. میدانم که به سلامت از آن بیرون میآیند. اما در این مدت که کارهای مراقبت و تغذیه و خرید کردن و کارهای خورد و ریز خانه افتاده بود به گردن من، نکتههای زیادی کشف کردم که یکیشان را الآن میگویم.
من در این چند روز، شاید ده بار توانستم سراغ لپتاپم بیایم. آن هم بیشتر به خاطر کلاس آنلاین. در شرایطی که غرق کارهای خانه و رسیدگی به مامان بابایم بودم، سراغ لپتاپ آمدن، چک کردن چند وبلاگ و توئیتر، سپری کردن میانگین یک ساعت برای نوشتن پست وبلاگی خودم، آزادنویسی، نوشتن ایدههایم در دفترچه یادداشت صورتیام و حرف زدن با خودم دربارهٔ آنها(!) خیلی به نظرم باکلاسانه رسید. کلمه دیگری برایش پیدا نمیکنم. ذهنم بیش از این کار نمیکند. شاید بعدا ویرایشش کردم.
وقت اضافه میآوردم ولی یا خسته بودم که ترجیح میدادم (میدهم) بخوابم یا سرگرم شبکههای اجتماعی میشوم. احساس میکنم حوصلهٔ کارهای لپتاپانه در من سر رفته که طبیعی هم هست. وقت فلان دارو است، بروم بیرون باید فلان چیز را بخرم، فلان چیز خراب شده است، آبمیوه بگیرم، وقت داروی بعدی، توی گوگل بزنم این برایش بد نباشد، سبزی سوپ باید بگیرم، محمد بادمجان دوست ندارد، وقت داروی بعدی، خانه را جارو بکشم، بروم بیرون فلان چیز را بخرم، لباسها هم مانده، فلان تلفن را بزن، توی گروه به سؤالهای بچهها جواب بده، حمام باید بروم، وقت داروی بعدی، قبل از کلاس آنلاین غذا را بگذارم روی گاز، وسطش هم بهش سر بزنم و … تازه سراغ کارهای ترجمه و کتابکت که اصلا نرفتهام.
اصلا نگران این دو سه هفته برای خودم نیستم. اما خیلی احساس نزدیکی کردم به زنان و مردانی که دغدغههای اصلی زندگی روی دوششان است. آنهایی که باید حواسشان به صدجا باشد و اصلا فرصتی برای پرداختن به خودشان و خواستههایشان نمییابند. ذهن خسته خیلی بدتر از جسم خسته است. چه ترکیب تلخی شود هردویشان.
و وای بر من، اگر بعد از این، قدر فرصتی که در اختیار دارم، همین میز و لپتاپ و اینترنت و دفترچه صورتی و جهان فراخی که در پیش رویم است را ندانم.