یک:
قبلترها نمیدانم به چه دلیلی «که» را «ک» و «به» را «ب» مینوشتم. اما به محض اینکه سر عقل آمدم، شکل درستشان را نوشتم. حتی فاصله و نیمفاصله را هم تا حدامکان رعایت میکنم. اصلا اینها بخشی از اعتماد به نفسم را تشکیل میدهند. وقتهایی هم که میخواهم پیامی را سریع تایپ کنم و بفرستم هم حواسم بهشان هست.
امروز پیامی را دیدم که نوشته بود «شرو می کنم ب …» و «بم گف …» و اولین چیزی که به ذهنم رسید «کلمات دم بریده» بود. ما را فقط بگذارند از سر و تهِ همه چیز بزنیم. حس کردم کلمات دم بریده را قبلا شنیدهام. توی گوگل سرچ کردم، موضوعی بالا نیامد. فقط فرهنگهای لغت آن را نوشته بودند. در توضیح این کلمه آمده بود: «و سخن با زینت گوی دم بریده مگوی» و در ادامهاش نوشته بود که این جمله از منتخب «قابوسنامه» است. سخن بازینت، سخن دم بریده، چرا این کلمات اینقدر قشنگ هستند؟ چرا تصورم از قابوسنامه اینقدر سخت و دشوار بود؟ چرا شیرین نبود؟ چرا ما در خانهمان قابوسنامه نداریم؟ و خلأیی دیگر بر من افزوده شد.
دو:
عادت دارم بعضی چیزها از جمله کتابهایی که چیزی دربارهشان نمیدانم را برای خودم هیولا تصور کنم. اگر به طور اتفاقی بخشی از نمایشنامهٔ مرغ دریایی چخوف را نمیخواندم، این کتاب نیز به سرنوشت بسیاری از کتابهای دیگر در ذهنم دچار میشد. اما حالا مشتاق خواندنش هستم. این دو کتاب هم روزیِ امروز من بودند. سپاس خالقان آنها را و خالقِ خالقان آنها را بابتِ بودنشان.
«وقتی یک نفر شب و روز بهجز ماه به هیچ چیز دیگری فکر نکند، کمکم یک خیال ثابت، خیال ماه، تمام زندگیاش را دربرمیگیرد. من هم برای خودم یک ماه دارم، شب و روز گرفتار یک فکر ثابتم: اینکه باید بنویسم، باید…»
سلام زهرای عزیز سعی می کنم تمتم پست هایت را بخوانم و هیچ کدامشان را از دست ندهم اما خب گاهی از دستم در می رود اما خوانش پست های تو بدون اینکه سلام و درودی برای تو بفرستم کمی بی انصفانه است . این جمله بسیار برایم دلنشین آمد سپاس خالقان آنها را و خالقِ خالقان آنها را بابتِ بودنشان. نوشته هایت را دوست دارم موفق باشی و نویسا
سلام فاطمه جان. خیلی ممنونم بابت لطفی که به من و نوشتههایم داری. توجهت را سپاس. امیدوارم خوب و خوش باشی همیشه.