چقدر میتوانیم سرمان را اندکی از میان ابرها به پایین خم کنیم و لحظههایی که در آن هستیم را درک کنیم؟ تمرینِ بودن در لحظهٔ حال را نمیگویم. خودم هم چندان بلدش نیستم. بارها شده که در کنار آدمها بودهام ولی ذهنم به لحظهٔ حال پشت کرده و مسیر خودش را رفته. نامرد مرا بیهوش و حواس بین بقیه رها کرده و رفته. نمیگوید الآن هر کدامشان چیزی میگوید و من چیزی از حرف قبلیشان در یاد ندارم. چگونه باید به نظر برسم که نفهمند که حرفهایشان را نمیفهمم؟
ولی آنقدری باید بلد باشیم که لحظههای خوب را متوجه شویم. مثلا یکیاش همین امروز برای من شنیدن این بود که «بله. من مسؤلیت این اشتباه رو قبول میکنم.» میتوانست بر ارابهی سخن سوار شود، دلیل بیاورد و توجیهش کند. اما خودش را دوستداشتنیتر کرد. پذیرفتن مسؤلیت اشتباهمان یک اقدام قهرمانانه است. پذیرفتنش پیش دیگران که اصلا اقدامی جهان پهلوانانه است. پهلوانان هم که در قلبها جای دارند.
پهلوانان کم تعداد هستند. چون بیشتر افراد ترجیح میدهند با هر بهانه و توجیهی که میآورند، بار مسئولیتی که بر دوششان است را اندکی عقبتر رانده و شانهشان را از آن خالی کنند. اما نمیدانند افتادن آن صدای بلندتری دارد. اینها بیشتر به سلبریتیها که همیشه صدای افتادن تشت رسواییشان بلند است، شباهت دارند.
زمانه، زمانهی سلبریتیها است؛ اما تو پهلوان باش و مسئولیت کارها و زندگیات را بپذیر.