۱- این همه حرف میزنیم، ادعامون میشه ولی بازم خلایی را احساس میکنیم. به این خاطره که مینویسیم؟
۲- باش. در همین حال خودت باش. حواست به همین حالی که داری باشه. خیلی وقته اینجوری نبودی. چرا عجله داری؟ همینطوری شگفتزده بمون. فوقش چی میخوای باشه برات؟
۳- چه کار داری به توضیحات آنهایی که موفق نبودهاند در عشق؟
۴- امروز پنجشنبه بیست و دوم آذر ماه نود و هفته. روز نسبتا، نه اصلا هیچ جور خاصی نبود.
۵- امیدوارم فردا به خوبی و خوشی مهمونی نریم، مهمان هم نیاید. به کارهای عقب افتادهام برسم.
۶- نوشتن منو با خودم روبرو میکنه.
۷- خوبه زندگیم با کلمات پیوند خورده.
۸- نوشتن تعهد میآورد؛ به حرفهایی که زدهای و به رویاها و هدفهایی که داری.
۹- وقتی کتابی را میخوانی و بودن در حالوهوای آن را تجربه میکنی، آن هوا وارد ریههایت میشود و از آنجا به تکتک سلولهایت میرود.
۱۰- رد بعضی از فکرها رو که میگرم ذهنم تبدیل به یه صحنه تئاتر میشه. صحنه ساکت و متمرکز است و کلمات نقشآفرینی میکنند. من هم تماشاگر این بازی هستم.
۱۱- همیشه که حرفامون منطقی نیست. بعضی وقتا اون جدیتی که پشتش هست اون رو به کرسی میشونه و باعث تاثیرگذاریش میشه.
۱۲- ساعت گوشیم سه دقیقه جلوئه، ساعت لپتاپم نیم ساعت عقبه، ساعتی که میندازم دستم هم دو دقیقه جلوئه. اینقدر بهشون عادت کردم که حوصله تغییرشون رو ندارم. نکنه همه عادت کردنهای ما اینجوری باشن؟ دیگه حوصله تغییرشون رو نداشته باشیم؟
۱۳- به نظرت در حین نوشتن، ذهن من بیشتر داغ میشه یا این لپتاپ؟
۱۴- من توی یه اتاق ساکت تایپ میکنم که فقط صدای تیکتاک عقربههای ساعت به گوش میرسه . اونم بعضی وقتا که من خیلی مشغول نوشتن میشم ساکت میشه و با من همراه میشه. اونم مثل من کنجکاوه ببینه چی مینویسم.
۱۵- اصلا سوسک ترس داره یا فقط قابلیت ذهن ماست؟ مسئله سوسک نیست؛ اگه قابلیت ذهنمون اینجوری باشه که کارمون تمومه چون ما هر لحظه با همین ذهن و قابلیتهاش مشغول گذران زندگی و تصمیمگیری و قضاوت و غیره هستیم.
پینوشت: از روی دلتنگی، فایل روزانهنویسیهای سال نود و هفتم را باز کردم و بعضی جاهایش را خواندم. کمی آرامم کرد. بعضی جاهایش را که خوشم آمد اینجا هم گذاشتم.