-فیل را چگونه میخورند؟
+فیل قبلی را از یخچال در میآوریم و فیل جدید را در آن میگذاریم.
-نه. دقت کن. یه فیل که خیلی گندهست رو چجوری میخورند؟
+آهان. لقمهلقمه.
-آفرین. حالا ببین، جهانی که در اون زندگی میکنیم و جهان درون خودمون که خیلی هم بزرگ هستند رو هم نمیتونیم یکباره درک کنیم. میدونی اینا رو چجوری باید درک کنیم؟
+لقمهلقمه؟
-آفرین. نمیشه که یکباره تمام جهانها رو سر بکشیم. انقدر چیزهای یادگرفتنی و درک کردنی توی دنیاهامون هست که اگه بخوایم یه دفعهای قورتشون بدیم، تو گلومون گیر میکنه. خفه میشیم. میمیریم. هر بار که یه چیز جدید یاد میگیریم، با یه فکر جدید آشنا میشیم، یه توانایی جدید به دست میاریم، در یک نفر یه ویژگی جدید پیدا میکنیم، یه تصمیم جدید میگیریم، با یه کتاب، فیلم، نویسنده، هنرمند و … جدید آشنا میشیم یا هر اتفاق جدید(خوب یا بد) دیگهای که در زندگیمون میافته، یه لقمه بیشتر از طعم جهانها رو میچشیم.
+اومممم. چه جالب!
-هر چقدر که با فرد یا اتفاق دیگهای در این دنیا درگیر بشی، هر چقدر که توجهت رو جلب کنه، هر چقدر که پیگیرش باشی، همونقدر از دنیاش رو میتوانی درک کنی. این دربارهٔ خودت هم صدق میکنه.
+چرا باید اینقدر دنیاها را درک کنم؟ خسته میشم که!
– بدون درک کردن اطرافت، انگار داری توی یه سیاهچاله تاریک و سیاه زندگی میکنی. سرد و بیروح. فکر میکنی فقط همین چیزایی که میبینی، میخوری، انجام میدی وجود دارند و چیزی فراتر از اینا وجود نداره. ولی چه بسا چیزهای جذابتری هستند که میتونی کشف، تجربه و حسشون کنی. با هر کشف، تجربه و فکر جدیدی که توی سرت جرقه میزنه، انگار یه خشت از خشتهای سیاهچالهای که در اون هستی برداشته میشه و زندگیت روشن میشه. درسته که برداشتن اون خشت زحمت داره، ولی در عوض اونورش روشنایی هست. تا حالا خودت غذا درست کردی؟
+اوهوم. خیلی.
-خب. فقط اون غذا رو به قصد سیر شدن و به کار افتادن سلولهای مغزت درست کردی و خوردی؟ یا از موادی که داخل غذا ریختی، بویی که توی خونه پیچید و ترکیب و اتحاد طعمها با همدیگه هم لذت بردی؟ دقت کردی یه پیاز چقدر قشنگ هم میتونه توی روغن سرخ بشه و سبک بشه و به رستگاری برسه و هم میتونه به صورت خام با غذا خورده بشه؟
+جالبه. ولی این که توی زندگی کاربرد نداره. مشکلی از ما را حل نمیکنه.
-اگر حل نکنه بهمون کمک میکنه باهاشون بهتر کنار بیایم. بهمون کمک میکنه تجربه بهتری از این دنیا داشته باشیم. بعدش هم، اگر فقط به دنیای خودت بسنده کنی، شانس دیدن و درک خیلی از چیزها رو از دست میدی. وقتی وقتی از سیاهچاله خودمون بیرون اومدیم، میتونیم بریم سیاهچالههای بقیه رو هم ببینیم. چه چیزهای شگفتانگیز، لذتبخش یا ترسناک دیگهای در این جهانی که زندگی میکنیم وجود داره؟ بقیه چجوری به مسائل نگاه میکنن؟ گاهی وقتا، جوری که ما به مسائل نگاه میکنیم یا رفتار میکنیم برامون اذیتکننده هست ازمون انرژی میگیره، ولی وقتی با نگاه یا تجربه فرد دیگهای نسبت به اون موضوع آشنا میشیم و میفهمیم چقدر مؤثرتره، مغزمون اندازه یک لامپ صد وات روشن میشه.
+اگه بگم سخته عصبانی میشی؟
-اونوقت چی آسونه؟ اگه خیلی تی تیش مامانی هستی که بمون توی همون سیاهچالهت و چشمات رو به روی تمام چیزهای بزرگتری که در بیرون قرار داره ببند و خوش باش. البته اگر تونستی. بعدش هم، مگه قراره یکباره همه جهانها رو درک کنی؟ لقمهلقمه چی شد پس؟ هر بار یه تصمیم جدید، آشنا شدن با یه فکر جدید، یه کتاب جدید، یه نفر جدید و …
+اوهوم. پس هر بار یه تصمیم جدید، آشنا شدن با یه فکر جدید، یه کتاب جدید، یه نفر جدید و …