خبر خوب اینکه میبینم دارم بیشتر کتاب میخوانم. زیاد نمیخوانم، بیشتر از قبل میخوانم. قبلا که کتاب میخواندم برایم سخت بود با واقعیتهایی از آن روبرو شوم و برای مدتی ذهنم را به خود مشغول کند. من در کنار کتاب خواندن سه کار دیگر پیدا کردهام که دشواری خواندن را برایمان آسانتر میکند.
اول اینکه بعضی از چیزهایی که میخوانیم را به عمل تبدیل کنیم تا از سنگینی بار آن کم شود. عمل کردن مثل ورزش کردن برای سوزاندن کالریهای اضافی بدن میماند. توی کتابها هم چیزی اضافی بر دانستههایمان را میخوانیم و برای تناسب وضعیت روحی باید آنها را در رفتارهایمان بروز دهیم.
دوم اینکه بخشی از بار آموختههایمان را بر دوش کاغذ بگذاریم. سعی کنیم مطالب را با دیگران یا حداقل یکبار دیگر با خودمان به صورت مکتوب به اشتراک بگذاریم. مثل بیشتر جویدن لقمه غذا که بلعیدن و هضم آن را آسانتر میکند، مطالب نیز برای هضم بهتر به بیشتر جویده شدن نیاز دارند.
سوم اینکه دنیای ما برای دریافت همه ایدهها و اندیشههای کتابها کوچک است باید وارد دنیای نویسندههایشان شویم. مثلا سوپ در دنیای من غذای خوشمزهای است که همهمان دوستش داریم به جز برادر بزرگترم. اما در ذهن صاحبان شرکت کمپل سوپ، این قابلیت را داشته است که سوپهای کنسروی را در سطح جهانی تولید و عرضه کنند و تبدیل به بزرگترین شرکت تولید کننده سوپ در جهان شوند. سوپ در دنیای آنهایی که آن را دوست ندارند چه شکلی است؟