
یکبار دوستی میخواست شکل طرح و نقشی را برایم توضیح دهد. شروع کرد به آدرس دادن و از توصیف حاشیه پایین آن شروع کرد که گلهایش پهن است و رنگش فلان است و رنگ پشت زمینهاش بهمان با برگهایی شبیه به برگ موز. با تاکیدش بر برگ موز توقع داشت تمام این چهار توصیف را در ذهنم تصویر کنم و بگویم آهان فهمیدم! هر چه در ذهنم گشتم برگ موز را پیدا نکردم. چرا تا حالا برگ موز را ندیدهام؟ چه شکلی میتواند باشد؟ گذشت تمام شد و رفت.
دختربچه پنج سالهای داشت از شغل پدرش صحبت میکرد که «بابام با ماشین کارهای کارخونه رو میبره میده به جاهای دیگه.» خانمی آمد و گفت که آهان توزیع میکنه. دختر جا خورد و گفت نه! دزدی نمیکنه. خانمه گفت عزیزم نگفتم دزدی. توزیع یعنی پخش. دختر هنوز ناراحت بود. تمام شد و رفت. ولی چرا برای ارتباط با سنهای کمتر از کلماتی استفاده میکنیم که معنایش را نمیدانند؟ اگر چیزی را بد برداشت کنند و بد بفهمند و فرصتی برای رفع سوءتفاهم نباشد چه؟ چه بسا دهانهای ناخوشاستدلالی مطالب و نکاتی را از درس و مشقمان گرفته تا آموزههای اخلاقی و دینی را به نحو مناسبی و به فراخور وضعیت و سن و سالمان بیان نکرده باشند و بد برداشت کرده باشیم. اگر چیزی به اشتباه در روانمان رسوب کرده باشد چه؟ اگر توزیعهایی را دزدی برداشت کرده باشیم و عاجز از درک برگ درختهای موزی باشیم که برایمان گفتهاند؟
این شعر از سعدی در خاطرم بود که:
ای زبردست زیردست آزار
گرم تا کی بماند این روزگار
به چه کار آیدت جهانداری
مردنت به که مردمآزاری
شعری از حافظ میخواندم که رسیدم به این مصرع: که دهان تو در این نکته خوشاستدلالیست.
آدم محو شیوه توصیف شاعران و نویسندگان میشود؛ زبردست زیردست آزار. ترکیبات ساده و معناداری که مفهومی را به طور ملموسی تصویر کرده و خیالمان را زیباتر میکنند. گویی دم مسیحایی دارند که در کلمات میدمند و به آن حیات میبخشند. این نوشتهها هر جا که باشند آگاهیبخش و زندگیبخش میشوند. بیشتر بخوانیم تا خیالهای زیباتری داشته باشیم.