
اگر نوزاد بودی احتمالا تاتیتاتی راه میرفتی و یکی دو کلمه نامفهوم را هم صحبت میکردی و سیل قربان صدقهرفتنها به سویت روانه میشد.
اگر بذر بودی احتمالا نهالکی میشدی و میرفتی به سوی به بار نشاندن برگهای جوان و مغرور و نگاهها را به خود میدوختی.
اما تو یک وبلاگ هستی و مامن نوشتههای من. کلمه به کلمه روی هم گذاشتهام تا به اینجا برسی. در تو از هر نوع احساسی جاریست؛ چون من با هر حس و حالی که داشتم مطالبم را نوشتهام. بیش از هر چیزی به من شبیه هستی؛ شبیه درونم. هفتهای یکبار سعی میکنم بهترین حرفهایم را به تو بزنم. باقی هفته را هم به تو فکر میکنم. تو هم در به فعلیت رساندن نوشتن به من کمک میکنی و اینگونه هر دو با هم بزرگ میشویم. میخواستم تولدت را تبریک بگویم، دیدم تو خود مبارکی باید تو را به خودم تبریک بگویم.