آوریل 2019

یک شگفتی برای هرکسی این است که برایش یک اتفاق خوب به صورت اتفاقی بیوفتد. اتفاق کوچک یا بزرگ و میزان شگفتزده شدن، دیگر امری دلی است. این اتفاق خوب برای من خواندن نقل قول زیر از لئو روستن بود:
« نویسنده به خاطر فرهیخته بودن نمینویسد؛ به خاطر نیاز به ارتباط برقرار کردن است که مینویسد. در پشت نیاز به برقراری ارتباط، نیاز به اشتراکگذاری است و در پشت نیاز به اشتراکگذاری، نیاز به درکشدن.
نیاز نویسنده به درکشدن بسیار بیشتر از مورد احترام قرارگرفتن، تحسینشدن یا حتی دوست داشتهشدن است. شاید این آن چیزی است که او را متمایز میکند.»
نوشتن یک نیاز نیست، بلکه عمل برآوردهکردن یک نیاز است؛ نیاز به درک شدن. نیاز همیشه یک انگیزه قوی برای انجام کارها بوده است. از همان نخستین انسانها که نیاز به غذا، آنها را به سمت اختراع ابزار و نیزه برای شکار حیوانات سوق داد و شاید نیاز به اشتراکگذاری و درک شدن از آن زمان وجود داشته، از آنجا که بر دیواره غارها نقشهایی را تصویر کردهاند.
نویسنده قبل از اینکه برای دیگران بنویسد تا دیده و تحسین شود، برای خودش مینویسد. قلمش را بر میدارد و شروع میکند به برونریزی خودش. قبل از ارتباط با دیگران، اولین ارتباط را با خودش که آن را در میان کلمات یافته است، برقرار میکند. حالا هر چه دل تنگش میخواهد میگوید. کلمات محرم او میشوند.
درکشدن و درککردن از آن نیازها و مهارتهای رمزآلود است که هم ساده به نظر میرسد هم پیچیده. اگر ساده است که چرا این همه از درکنشدن و فهمیده نشدن گله داریم؟ اگر پیچیده است چرا دنبال راهحلی برای آن نیستیم؟ البته نوشتن یکی از راههای آن است.
اگر ما نتوانیم خودمان را که بیش از هر کس دیگری میشناسیم درک کنیم، خطاها و اشتباهاتمان را بپذیریم، بابت تلاشهایمان قدردان باشیم، کمتر خودمان را سرزنش کنیم، خواستههایمان را بدانیم و… چطور میتوانیم یکدیگر را درک کنیم؟ یا چطور میتوانیم از دیگری چنین توقعی داشته باشیم؟
اگر برای درکشدن مینویسیم، پس برای درککردن باید بخوانیم. آن لحظاتی که با کتاب آرام میگیریم و سعی میکنیم که دنیای آن را ببینیم و درک کنیم.
راستی نویسندگان بیشتر درک میکنند یا درک میشوند؟

اگر قرار باشد مدتی تنها در جنگل زندگی کنید و فقط بتوانید سه وسیله با خودتان ببرید، چه چیزهایی را میبرید؟ این پاسخ را دادم: هیچی، سعی میکنم از همونجا یه سری وسایل پیدا کنم و کارم رو راه بندازم. مجبور شوم از خلاقیتم استفاده کنم. مجبور!
به نظرم از آن سوالهای روانشناس مآبانه بود که میخواهند آن را به شغل مناسب و همسر دلخواه من ربط دهند.
اما فکر میکنم زندگی در جنگل شبیه ترک منطقه آسایش (comfort zone)، محیط امن یا کنج راحتی است. ویکیپدیا آن را اینگونه تعریف میکند:
« کنج راحتی، نشاندهنده مرزهای روانی است که فرد برای ایجاد امنیت دور خود میکشد و سعی میکند بیرون از آن قدم نگذارد. برای بیرون رفتن از این مرزها، فرد باید رفتارها و تجارب جدیدی را امتحان کند و اجازه دهد که محیط به آنها پاسخ دهد. تمام خواستهها و یادگیریهای ما در خارج از مرزهای کنج راحتیمان اتفاق میافتند.»
خارج شدن از کنج راحتی به اندازه زیست مسالمتآمیز با شیرها و گرگها شهامت و شجاعت میطلبد؛ از آن فقط میدانم که نباید با دم شیر بازی کنم و مراقب باشم روباه فریبم ندهد.
آدمها با هم فرق میکنند؛ بعضیها دل به دریا میزنند بعضیهای دیگر نه. اول کمی پایشان را در آب فرو میکنند، خنکی آب را بر پای شان حس میکنند لحظاتی میایستند به آنچه حس کردند فکر میکنند پایشان را بیشتر در آب فرو میبرند سرمایش را بیشتر از دفعه پیش حس میکنند به جای اولشان بر میگردند. به آب خیره میشوند. حس سرما که پرید دوباره به آب خیره میشوند. اینبار، با آمادگی بیشتری وارد آب میشوند، سرما و خیس شدن را به جان میخرند و پیشتر میروند و میروند.
من دسته دوم را ترجیح میدهم، نمیتوانم یکهو کنج راحتیام را ترک کنم. اما میشود رفتن را آسان کرد. چیزی به ذهنم میرسد شبیه این که: آیا در هر لحظه، کاری مهمتر و ارزشمندتر از آنچه انجام میدهید وجود دارد؟ اگر بله، پس چرا انجامش نمیدهید؟ اگر این سؤال را ملکه ذهنم کنم و در پنجاه درصد مواقع، یا اصلا نه، دوبار در طی شبانه روز به آن عمل کنم، آرام آرام از کنج راحتیام خارج شوم.
این کار مهمتر و باارزشتر میتواند ترجیح گوگل باشد بر شبکههای اجتماعی؛ میهمان یک وبلاگ باشم که نویسندهاش به دور از هیاهوی شبکههای اجتماعی که صدا به صدا نمیرسد نقطه نظراتش را به اشتراک میگذارد یا به جای مطالب رتوریکال و بده بستان لایک، به خواندن مقالههای بلند ترجمان علوم انسانی عادت کنم، ده صفحه بیشتر کتاب بخوانم ، درستکردن یک غذای جدید حتی بدمزه را به خوردن غذاهای تکراری ترجیح دهم یا…
شما چگونه رفتن را آسان میکنید؟
پینوشت: تصویر این پست « عطر یاد» نام دارد و اثری از خانم نادیا ساکت است.

اولین چیزهایی که با شنیدن کلمههای هنر و هنرمند به ذهنم خطور کرد اینها هستند: از هر انگشت فلانی یه هنر میریزه (درحالیکه فلانی، مورد تملق واقع شده و از این بابت خرسند است)، کتاب هنر مدرسه که از باید از روی آثار هنرمندان بزرگ میکشیدیم و نمره میگرفتیم، تا وقتی هنرمند زنده است هنر برایش نان و آب نمیشود، موی ژولیده، سهراب سپهری، نیما یوشیج، مژگان که کلاس طراحی چهره میرود و بیهنر محروم ماند از لطف رب. اینها خود گویای درک ناقصم از هنر است.
هنر و هنرمند را بسیار شنیدهایم، به نظرم کلمات خیلی خودمانی و متواضعی هستند اما در پس این تواضع، انگار یک شکوه و عظمتی پنهان است. شکوه و عظمتی که قادر به توصیف و تحلیل آن نیستیم، فکر میکنم همان حسی باشد که بعضی نقاشیها، آهنگها، شعرها و فیلمها آدم را دربر میگیرد.
پابلو پیکاسو درباره هنرمند میگوید:
هر کودکی هنرمند است. مسئله اینجاست که چگونه پس از اینکه بزرگ شد هنرمند باقی بماند.
این یعنی هنر بخشی از وجود همه ما بوده است، اما حالا کجاست؟ در کنجی از درونمان دارد خاک میخورد یا هرازگاهی دستمالی گرفته و میرویم تا غبار از چهرهاش برگیریم و لحظاتی با او باشیم؟ یا مشغول هنرآفرینی هستیم؟ اصلا هنرمند بودن یعنی چه و چه فایدهای دارد؟
ماروین گای میگوید:
هنرمند بودن یک موهبت و سعادت است. هنرمندان نباید از اثبات صدق و راستیشان دست بکشند، آنها باید ورای آنچه هست را ببینند و به ما نشان دهند که در این جهان چیزی بیشتر از آنچه میبینیم وجود دارد.
به تعریف جدیدی از هنرمند رسیدم؛ آنها به ظاهر این دنیا بسنده نمیکنند، چشمهایشان را شسته و جور دیگری مینگرند.
نادیدنیها وجود دارند اما کو نگاه هنرمندانه؟ چه خوب میشود اگر این نگاهها را صاحب باشیم؛ همان کاری که در کودکی بلد بودیم.
پینوشت: تصویر این پست « اردیبهشت» نام دارد و اثری از خانم نادیا ساکت است.

یک:
«جای خالی سلوچ»، کتابی که با خواندن اولین صفحاتش شگفتزده شدم. هنوز وارد داستان نشدهبودم و شخصیتها و داستانهایشان را نمیشناختم اما لحن نوشته و اولین توصیف از شخصیتها مرا میخکوب کرد.
محمود دولتآبادی، احساسات را به قدری دقیق توصیف کرده که شاید خود شخصیتها، آنقدر دقیق از آن احساس با خبر نباشند:
مرگان سر دخترش را به سینه فشرد و احساس کرد چیزی مثل دود از قلبش برخاست، بر سراسر وجودش دوید و حال میآید تا از چشمها و گلویش بیرون برود. لبها و پلکهایش به لرزه افتادند؛ اما مرگان مانع همهمه موج شد.
جملات و ترکیبهای نو نیز بر جذابیت و خاص بودن کتاب که موضوع کلی آن دست و پنجه نرم کردن خانوادهای با فقر است، افزوده است:
دلش هنوز بر پا نبود.
دل هنوز یکدله نکرده بود.
هوا همچنان ضخیم مینماید.
مرگان نفهمید قلبش یخ زد یا اینکه سرش آتش گرفت.
در این فکر بودم که محمود دولتآبادی چطور اینقدر زیبا مینویسد؟ چطور چنین قلم فوقالعادهای دارد؟
دو:
امروز در خبرنامه ایمیلی شاهین کلانتری هم با یک شاعر و شعر خوب آشنا شدم؛ بیژن جلالی. شعر زیر از اوست:
«هر روز
اندکی مردن
و گاه بسیار مردن
برای اینکه
زنده باشیم
جهان با من به زبان فارسی
سخن میگوید
از این رو به فارسی
مینویسم
و عجیب است که جهان
همه زبانها را میداند
و به زبان همه شاعران
سخن میراند
دست در دست هم
میرویم
و چه آسان میرویم
در آسمان شعر
من و زبان فارسی
دوست دیرینهایم.
بیژن جلالی، زبان فارسی را دوست دیرینه خود میداند. دوستی سرشار از شعر، نثر و نوشتههای غنی. زبان فارسی دوست دیرین بیژن جلالی، محمود دولتآبادی و تمام کسانی است که شاهکارهای خواندنی دارند. آنها دوستی به خوبی زبان فارسی دارند و زبان فارسی هم دوستان خوبی چون آنها که زیباییای را که از آن دریافت میکنند دوباره به آن بر میگردانند. اینان دوستی را به حد کمال رساندهاند.

چهار مهارت خواندن، نوشتن، صحبت کردن و گوش کردن چهار مهارت اصلی برای یادگیری یک زبان جدید و تمرین، یک روش قدرتمند برای یادگیری یا یادگیری بهتر آنها است.
به نظر من تقویت مهارت شنیداری (Listening)، زودتر از مهارتهای دیگر به نتیجه میرسد چون میشود هر لحظه آن را انجام داد و نیازی به آموزش ندارد. هر لحظهای که بخواهیم میتوانیم پرستیوی را نگاه کنیم، به یک آهنگ انگلیسی گوش کنیم، شبکههای خبر انگلیسی زبان مثل بیبیسی، سیانان و… نگاه کنیم، یک سخنرانی گوش کنیم، سیدی کتاب زبانمان را دور نیندازیم و به آن گوش کنیم، فیلم ببینیم، پادکست گوش کنیم و…
اما برای شروع، پادکست بهترین گزینه است. چون این پادکستها با هدف آموزشی ساخته میشوند، استانداردهایی مثل سرعت و زمان گفتگو را برای زبانآموزان رعایت میکنند، سطح بندی دارند و کلمات و اصطلاحات جدید را در ادامه گفتگو توضیح میدهند. این موارد برای شروع عالی هستند. خودم اولین تمرین لیسنینگم را با یک سخنرانی از آنتونی رابینز شروع کردم؛ خیلی تند حرف میزد، فقط از خنده تماشاگران میفهمیدم باید نکته خندهداری گفته باشد یا از تشویقشان میفهمیدم که نکته ارزشمندی گفته است.
پادکستی که میخواهم معرفی کنم، ای اس ال پاد، ESL Pod نام دارد. میتوانید آن را در گوگل سرچ و دانلود کنید. خوبی پادکست این است که هم میتوانید زمانی را به آن اختصاص دهید و هم میتوانید همزمان با کارهای دیگر مثلا راه رفتن، ظرف شستن، یا وقتی که در مسیر هستید به آن گوش کنید. منظورم این نیست که به باقی چیزها گوش ندهیم. بعد از مدتی، به آنها هم گوش کنیم تا متوجه پیشرفت و دقت شنیداریمان شویم.
اصرار نداشته باشید که با یکبار گوش کردن تمام آن را متوجه شوید. در آزمونهای بینالمللی هم لیسنینگ را دوبار پخش میکنند. اوایل باید چند بار گوش کنید تا تسلط خوبی بر آن به دست آورید. بعد از آن میتوانید کلمات و اصلاحاتی را که در پادکست شنیدهاید را در دفتری بنویسید اینطوری درباره موضوعات مختلف مجموعهای از کلمات خواهید داشت که هنگام صحبت کردن میتوانید با نگاه کردن به آنها ایدههای تازهای برای گفتگو پیدا کنید.
استفاده دیگر از پادکست این است که میتوانید هر دو سه ثانیه پادکست را متوقف کنید و کلماتی را که شنیدهاید شبیه به لهجه گوینده تکرار کنید. در آخر هم میتوانید صدای پادکست را کم کنید و خودتان با صدای بلندتر همراه با آن مطالب را بیان کنید. این کار را Dubbing میگویند مثل
همان دابسمشی است که مدتی در اینستاگرام مُد بود. این کار تاثیر خوبی روی لهجه دارد کمک میکند از ادای کلمات انگلیسی به زبان فارسی فاصله بگیریم و بیشتر شبیه خودشان تلفظ کنیم.
البته تلفظِ کاملا درستِ لغات را باید در دیکشنری چک کرد اما پادکستها هم چون آموزشی هستند مشکل خاصی از این بابت ندارند. خواندن یک متن یا صحبت کردن با اندکی لهجه، تاثیرگذارتر از انجام همان کار به صورت معمولی است. البته که لهجه تنها عامل مؤثر در صحبت کردن نیست و مواردی مثل استفاده درست از گرامرهای مختلف و استفاده از عبارات و لغات مختلف و… بیشتر نشاندهنده حرفهای بودن است ولی در ابتدا داشتن اندکی لهجه، حس خوبی به خودمان و شنونده میدهد.
من پادکست را آخر از همه پیدا کردم . برایم خیلی آسانتر از سخنرانیها و باقی چیزهایی است که قبل از این شنیدهام. به همین خاطر، از روی تجربه، آن را به عنوان اولین گزینه برای تقویت لیسنینگ پیشنهاد میکنم چون ذهن یکهو به تمرین سخت عادت نمیکند باید مرحله به مرحله تمرینها را ارتقا داد. وگرنه بعد از انجام یک بار تمرین سخت ذهن دچار اصطکاک میشود و این فاصله بیشتری بین ما و خواستهمان میاندازد.
لازم نیست همه این تمرینها را یکجا با هم انجام دهید به فراخور حوصله و نیازتان یکی دوتایش را انجام دهید یا تنها به پادکست گوش کنید.